نتایح جستجو

  1. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    خانه‌ی الیسا آن شب شبیه مرکز فرماندهی بود. روی دیوار نقشه‌ی روایت‌ها پخش شده بودند و هر نقطه یک بدن، یک حافظه و یک صدا را نشان می‌داد. در وسط اتاق جمله‌ی رئیس کمیته روی مانیتور نقش بسته بود. - ما هنوز نمی‌دونیم دارو رو تأیید می‌کنیم یا نه اما این. خوب می‌دونیم که دیگه صدا قابل حذف نیست. هلن گفت...
  2. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    در گوشه‌ای از آفریقا در کشور سنگال وزیر بهداشت در یک نشست خبری ایستاد و گفت: - ما سال‌ها منتظر تأیید جهانی بودیم اما حالا با دیدن روایت‌های درمان و با شنیدن صدای بدن‌ها تصمیم گرفتیم دارو را مستقل تأیید کنیم چون مردم ما، حق دارند زنده بمانند. این خبر مثل موجی در شبکه‌های اجتماعی پیچید. در...
  3. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صبح با تیترهای خبری آغاز شد. در رسانه‌های رسمی مقاله‌هایی منتشر شده بود با عنوان‌هایی مثل داروی تأییدنشده با کمپین احساسی در حال گمراه‌کردن مردم است و یا ردِ صدا شبکه‌ای غیرعلمی با اهداف سیاسی؟ نایرا همانطور که آنها را می‌خواند گفت: - اونا دارن روایت‌ها رو تحریف می‌کنن، دارن صداها رو تبدیل...
  4. یاسمن بهادری

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    درود درخواست جلد برای رمان ماسک نابرابری https://forum.cafewriters.xyz/threads/40876/
  5. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    نسخه‌ای از دارو به سراسر پزشکان داوطلب در نقاط مختلف جهان بدون اجازه‌ی کمیته‌ی تایید دارو ارسال شده بود. صبح با صدای پیام‌های جدید آغاز شد، نایرا لپ‌تاپش را باز کرد و صفحه‌ی کمپین تازه‌ ساخته‌ شده را دید: - هستگ صدا درمان است. در کمتر از ۱۲ ساعت بیش از سیصد روایت ثبت شده بود. صداهایی از ایران،...
  6. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    در آزمایشگاهی کوچک در حومه‌ی لیوبلیانا، دکتر اِوا مارک با چشمانی خسته اما مصمم به صفحه‌ی میکروسکوپ خیره شده بود. ترکیب جدید با نام رمز اِل اِم ای حالا در مرحله‌ی پایدارسازی بود. او زمزمه کرد: - اگه این ترکیب جواب بده ما فقط ویروس رو شکست ندادیم، ما سکوت رو شکستیم. کنار او فایل صوتی هلن پخش میشد...
  7. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صبح با صدای هشدار بیدار شد اما نه هشدار ساعت، هشدار سیستم. مایکل با چشمانی نیمه‌خواب به صفحه‌ی مانیتور نگاه کرد؛ ده‌ها آی‌پی ناشناس در حال اسکن شبکه‌ی ردِ صدا بودند. نایرا وارد شد، لپ‌تاپش را باز کرد و گفت: - اونا فهمیدن فایل منتشر شده و حالا دنبال منشأ می‌گردن. الیسا کنار پنجره ایستاده بود،...
  8. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    هوا سنگین بود اما نه از گرما، از چیزی که در فضا معلق بود؛ چیزی شبیه خبر، شایعه، لرزش. نایرا پشت لپ‌تاپ نشسته بود، با صفحه‌ای باز که در آن گزارشی نیمه‌محرمانه از آزمایشگاهی در جنوب اروپا به چشم می‌آمد. - ترکیب جدید، با اثرگذاری بالا روی ویروس کرونا. پاسخ سلولی فراتر از انتظار اما هنوز تأیید نشده...
  9. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    هنوز عصر نیامده بود اما نور در اتاق تغییر کرده بود. انگار با هر جمله، با هر لرزش و با هر نگاه چیزی در فضا جا به‌ جا میشد. صندلی‌ها پر بودند اما هیچ‌کس به صندلی فکر نمی‌کرد و همه به صدا گوش می‌دادند. دکتر آوید که تا آن لحظه فقط شنیده بود دستش را بالا آورد اما نه برای قطع کردن، برای اجازه گرفتن...
  10. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    شب شده بود اما خانه روشن‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. روی میز دفترچه‌ها باز بودند، مدادها پخش و لپ‌تاپ نایرا روشن. هلن کنار پنجره نشسته بود و شال خاکستری‌اش را روی زانو انداخته بود، نگاهش به قاب عکس بود اما نه برای خاطره، برای وضوح. الیسا سکوت را شکست. - اگه فصل بعدی شروع بشه باید با صدایی جمعی...
  11. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    عصر آرام‌تر از همیشه آمد، هلن کنار پنجره نشسته و دفترچه‌اش باز بود اما چیزی در آن ثبت نکرده بود و فقط نگاه می‌کرد، به نور، به دیوار، به صدایی که حالا درونش جریان داشت. الیسا در اتاق کار بود، روبه‌روی تخته‌ی سفید و نایرا کنارش ایستاده بود، با لپ‌تاپ باز و صفحه‌ای پر از طرح‌های اولیه. مایکل روی...
  12. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    هلن هنوز در خانه بود اما نه به‌عنوان مهمان بلکه به‌عنوان کسی که حالا بخشی از فضا شده بود. شال خاکستری‌اش را کنار گذاشته بود، موهایش را جمع کرده و روی صندلی کنار پنجره نشسته بود، همان‌جا که دیروز جمله‌ای نوشت. - من هنوز اینجام. الیسا صبح زود بیدار شده بود، چای دم کرده و دفترچه‌ی جدیدی روی میز...
  13. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    هوا تاریک شده بود اما چراغ‌ها هنوز روشن نشده بودند. نور کم‌عمق عصر مثل پرده‌ای نازک روی دیوارها افتاده بود و خانه حالا شبیه مکانی بود که خودش هم نمی‌دانست در حال تبدیل شدن به چیست؛ نه خانه و نه مرکز درمان، جایی بین این دو، جایی برای بودن. هلن هنوز روی صندلی نشسته بود، دفترچه در دستانش بسته مانده...
  14. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    بیانیه منتشر شد. نه با تبلیغ و نه با هشدار بلکه با سکوت. در اولین صفحه‌ی جدید ردِ صدا با فونتی ساده، بدون تصویر و فقط کلمات، همان روز موجی آرام اما عمیق شروع شد. در بخش پیام‌ها نوشته‌هایی آمدند که شبیه نظر نبودند بلکه مانند نجوا به نظر می‌رسیدند. شبیه اعتراف، شبیه زخم‌هایی که تازه جرأت کرده...
  15. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    سه روز از راه‌اندازی ردِ صدا گذشته بود. صفحه‌ی اول با جمله‌ی الیسا آغاز میشد. - بدنم سال‌ها سکوت کرده و حالا وقتشه که حرف بزنه. اکنون زیر آن جمله، صداهای دیگر شروع کرده بودند به ظاهر شدن. اولین روایت از زنی بود به نام آنجلیا، پژوهشگر سابق که حالا خانه‌نشین شده بود. - من در اتاقی بودم که همه‌چیز...
  16. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صبح با صدای تایپ آغاز شد. نایرا پشت لپ‌تاپ نشسته بود، صفحه‌ی خالی را باز کرده بود و حالا داشت اولین خطوط پلتفرم را طراحی می‌کرد، نه از نظر فنی بلکه از نظر معنا! نامی می‌خواست که نه علمی باشد نه شعاری بلکه زنده. مایکل روی تخته‌ی سفید ساختار اولیه را می‌کشید. بخش روایت‌ها، بخش بدن‌ها، بخش...
  17. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    سالن حالا خالی بود، صندلی‌ها هنوز همان‌طور چیده شده بودند اما هوا تغییر کرده بود. انگار چیزی در فضا مانده بود که نه مانند صدا، نه کلمه، بلکه لرزش بود. الیسا کنار پنجره ایستاد، دفترش در دست اما بسته نگه داشته شده بود، نه از خستگی بلکه از احتیاط، انگار بدنش هنوز نمی‌دانست باید ادامه بدهد یا پنهان...
  18. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    سالن کوچک بود اما نور داشت، نه نور مصنوعی، نور پنجره‌هایی که رو به حیاط باز می‌شدند. صندلی‌ها چیده شده بودند، نه رسمی و نه شلخته، شبیه جایی که نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتاد اما آماده است. مایکل کنار در ایستاده بود، لیست شرکت‌ کننده‌ها در دست و نگاهش بین چهره‌ها می‌چرخید. نایرا روی صحنه‌ی...
عقب
بالا پایین