نتایح جستجو

  1. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    سه روز گذشت، الیسا هر روز با ریتم بدنش می‌نوشت. گاهی صبح، گاهی نیمه‌شب، گاهی وسط نفس کشیدن. دفتر حالا پر شده بود از جمله‌هایی که نه شبیه گزارش بلکه همانند زمزمه بودند، شبیه پوست، شبیه ردِ لم*س. مایکل نوشته‌ها را آهسته و با مکث خوانده بود. هر جمله را مثل چیزی مقدس لم*س می‌کرد، نه برای تحلیل، برای...
  2. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    دفتر روی میز باز بود، صفحه‌ی اول سفید اما سنگین. انگار کاغذ خودش می‌دانست قرار است چیزی رویش نوشته بشود که فقط کلمه نیست بلکه حافظست. الیسا قلم را در دست گرفت، انگشتانش کمی لرزیدند، نه از ترس، از احترام. مایکل در آشپزخانه بود و چای دم می‌کرد اما نگاهش گاهی به الیسا برمی‌گشت، نه برای کنترل بلکه...
  3. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صبح بی‌صدا آمد. نه با نور شدید و نه با صدای پرنده بلکه با لرزش آرامی در هوا، شبیه چیزی که تازه بیدار شده اما هنوز نمی‌داند بیداری یعنی چه. الیسا زودتر از همه بیدار شد، بدنش سبک‌تر بود اما نه از آرامش بلکه از نوعی رهایی. انگار چیزی درونش جا به‌ جا شده بود که نه درد، نه ماده بلکه حافظه بود. به...
  4. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    ساعت از نیمه گذشته بود. خانه در سکوت بود اما سکوتش شبیه خواب نبود، شبیه چیزی مانند گوش دادن به نظر می‌رسید. پرده‌ها کشیده شده بودند، نور چراغ آشپزخانه مثل حلقه‌ای طلایی روی میز افتاده بود، جایی که ویال هنوز درون جعبه‌اش بود. الیسا روی زمین نشسته بود، پتو دورش پیچیده، پاها جمع و چشم‌هایش باز...
  5. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    در را که باز کرد، نور عصر روی کف چوبی اتاق افتاده بود. خانه‌ی الیسا مثل همیشه ساکت بود اما این بار سکوت سنگین‌تری حس میشد که نه از جنس آرامش بلکه از جنس انتظار بود. نایرا که وارد شد ویال را در دست داشت و نگاهش به قاب عکس روی میز بود. همان قاب قدیمی با تصویر دختری جوان که حالا دیگر فقط در...
  6. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    اتاق آزمایش سفید بود. نه از جنس پاکی بلکه از جنس ترس. دیوارها هیچ خاطره‌ای نداشتند و هیچ صدایی را نگه نمی‌داشتند؛ فقط نور بود و ابزارهایی که برای اندازه‌گیری ساخته شده بودند نه برای فهمیدن. نایرا وارد شد، ویال را در دست داشت و نگاهش مثل کسی بود که می‌داند وارد میدان مین شده اما قدم‌هایش محکم...
  7. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    خانه ساکت بود، نه از جنس خالی بودن بلکه از جنس گوش دادن؛ انگار دیوارها، پرده‌ها، حتی قاب عکس منتظر بودند تا چیزی گفته شود. الیسا روی مبل نشسته بود، پتو هنوز روی پاهایش، لیوان آب نیمه‌خالی روی میز و جای خالی ویال که رفته بود. مایکل نیز در اطراف دخترک دیده نمی‌شد و حالا، فقط بدن مانده بود؛...
  8. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    نایرا صبح زود وارد بیمارستان شد. روپوش خاکستری‌اش تمیز بود اما چروک داشت، شبیه کسی که شب را در فکر گذرانده نه در خواب. ویال را درون جعبه‌ی مخصوص گذاشته بود، با لایه‌ای از پارچه‌ی نخی، نه برای محافظت فیزیکی بلکه برای احترام. در بخش تحقیقاتی هوا سرد بود. نه از دما، از نگاه‌ها. کارمندان با...
  9. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    مایکل بالاخره وارد شد. نه با صدا نه با عجله با سکوتی که شبیه حضور بود نه مداخله. نگاهش بین قاب عکس و ویال چرخید، روی دست‌های الیسا ایستاد و گفت: - اگه قراره این مسیر شروع بشه باید بدونیم کجا تموم میشه. نه از نظر علمی بلکه از نظر انسانی. نایرا گفت: - تموم نمیشه مایکل! فقط تبدیل میشه، از ترس...
  10. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صدایی از انتهای راهرو نیامد. تنها صدایی که شنیده میشد صدای کش آمدن نفس‌هایشان در حصار دیوارهایی بود که حالا دیگر خنثی نبودند؛ انگار یادشان آمده بود لم*س شدن پیش‌نیاز شنیده شدن است. الیسا هنوز نشسته بود اما ستون فقراتش را حالا کمی به دیوار پشتی تکیه داده بود؛ نه از خستگی بلکه مثل کسی که تصمیم...
  11. یاسمن بهادری

    پایان‌نقدوبررسی نقد رمان آپارتمان ۵۲ | منتقد: ZeinabHDM

    اما یک سری نکات هست که در دفاعیه‌ی اثر باید خدمتت عرض کنم. عنوان رمان سر در آپارتاید مدرن داره. به این دلیل این عنوان رو انتخاب کردیم که آپارتاید برای اولین بار در چنین مکانی رخ داده بود. دوم. راجب این قسمت هم باید بگم در عین حال که این دو شخص عاشق هم میشن اما محوریت عشق این‌ها نجات بوده...
  12. یاسمن بهادری

    پایان‌نقدوبررسی نقد رمان آپارتمان ۵۲ | منتقد: ZeinabHDM

    درود زینب عزیزم. من آثار زیادی در انجمن داشتم ولی واقعا بدون اغراق میگم هیچکدوم انقدر دقیق نقد نشدن. از نقد ارزشمندت بسیار تشکر میکنم.
  13. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    در دل آن فاصله‌ی چند قدمی هیچ‌کس جلو نیامد اما چیزی میان‌شان حرکت کرد که نه جسم بود و نه صدا، بلکه حسِ تحمل‌شدن بدون نیاز به توضیح دادن بود که بیداد می‌کرد. در همین زمان الیسا گفت: - برای اولین‌بار کسی داره به‌جای درد به بودنم نگاه می‌کنه. مایکل چشم برنمی‌داشت، نه به‌خاطر دقت بلکه چون جمله‌ی...
  14. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    هردو رو‌به‌روی یک‌دیگر ایستاده بودند؛ مایکل در آستانه‌ی‌ در، الیسا در قاب در و هوا بی‌جهت میان‌شان پرسه میزد، انگار دنبال واژه‌ای می‌گشت که هنوز هیچ‌کس جرئت نکرده بود از آن استفاده کند. نه دیوار باقی مانده بود و نه شیشه، فقط فاصله‌ای که دیگر مرز نبود بلکه ترجمه‌‌ی تازه‌ای از احترام را در خود...
  15. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صدای قفل، آهسته اما واقعی در ساختمان پیچید. نه بلند و نه ناهنجار، فقط کافی بود تا هوا بفهمد یکی از دیوارها دیگر دیوار نیست. مایکل چند قدم جلو آمد. سخنی نگفت و واژه‌ای ننوشت، فقط جوری که انگار همه‌ی کلماتِ گفته‌نشده را پشت چشمانش آویخته بود نگاه کرد. در به اندازه‌ای که فقط یک خط باریک، به قدر...
  16. یاسمن بهادری

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    درود. درخواست جلد برای رمان آپارتمان 52 https://forum.cafewriters.xyz/threads/40876/
  17. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    ظهر، اندک‌اندک خودش را از خطوط دیوارها عقب می‌کشید؛ مثل کسی که فهمیده باشد گفت‌وگوی تازه‌ای قرار است آغاز شود و دیگر جای تماشای خاموشی نیست. مایکل هنوز همان‌جا بود اما چیزی در حالت نشستن‌اش تغییر کرده بود، نه در قامت بلکه در آماده‌ بودن. دست‌هایش بی‌حرکت اما نفس‌هایش در تکان بودند. دفترچه کنار...
  18. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    ظهر در امتداد دیوارها نه با هیاهو بلکه با خستگی خاموش نور کش آمد. مایکل هنوز پشت پنجره نشسته بود؛ نه بی‌قرار و نه آسوده، فقط با نگاهی که عمق گرفته و دستی که به‌جای نوشتن، سکوت را لم*س می‌کرد. برگه‌ها هنوز جا داشتند؛ نه فقط روی شیشه بلکه در لابه‌لای نفس‌هایی که از قاب عبور می‌کردند. نه‌گفته‌ها...
عقب
بالا پایین