در تاریکی مطلق صدایی آشنا نامم را زمزمه کرد...
وحشت زده به پشت سر برگشتم؛ از ترس و حشت به نفسنفس افتاده بودم و قلبم قصد بیرون پریدن از سینهام را داشت.
- ت... تو کی هستی؟
پژواک صدای خودم را شنیدم و از طرف آن صدای آشنا هیچ جوابی نرسید.
باز فریاد زدم:
- تو کی هستی؟
اینبار هم انتظار جوابی را...