نتایح جستجو

  1. Mitra_Mohammadi

    پایان همکاری دفتر کار ناظر: Mitra_Mohammadi

    نام اثر: داستان شای(جدال حلقه‌ها) نویسنده: zeynabgol شروع نظارت:۱۴۰۴/۰۷/۱۴ وضعیت: در حال تایپ لینک رمان: https://forum.cafewriters.xyz/threads/42110/ لینک نظارت: https://forum.cafewriters.xyz/threads/42111/
  2. Mitra_Mohammadi

    پایان همکاری دفتر کار ناظر: Mitra_Mohammadi

    نام اثر: اقلیم تباهی نویسنده@Blue Lady شروع نظارت: ۱۴۰۴/۰۷/۰۷ وضعیت: در حال تایپ لینک اثر: https://forum.cafewriters.xyz/threads/40446/ لینک نظارت: https://forum.cafewriters.xyz/threads/40465/
  3. Mitra_Mohammadi

    پایان همکاری دفتر کار ناظر: Mitra_Mohammadi

    نام اثر: نرگس رعنا نویسنده: ملیکا کاکو شروع نظارت:رمان رعنا شروع نظارت: ۱۴۰۴/۰۷/۰۷ وضعیت: در حال تایپ لینک اثر https://forum.cafewriters.xyz/threads/40889/ لینک نظارت: https://forum.cafewriters.xyz/threads/40892/
  4. Mitra_Mohammadi

    پایان همکاری دفتر کار ناظر: Mitra_Mohammadi

    نام اثر: واپسین لحظه نویسنده: @زهرا مشرف شروع نظارت: وضعیت: در حال تایپ لینک اثر: https://forum.cafewriters.xyz/threads/41953/ لینک نظارت: https://forum.cafewriters.xyz/threads/41954/
  5. Mitra_Mohammadi

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر حسین یحیائی

    برای از بین رفتن پیوستگی حمله میتونی از ویرگول یا نقطه ویرگول استفاده کنی. و خط تیره فقط و فقط برای دیالوگ‌ها استفاده میشه
  6. Mitra_Mohammadi

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر حسین یحیائی

    استفاده‌اش بجا نیست. می‌تونی جمله رو تغییر بدی بعد شبیه اصغر آقا صدایش را کلفت کرد و رو به من گفت: - بیا این کیسه رو از من بگیر.✅️
  7. Mitra_Mohammadi

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر حسین یحیائی

    ببین بین جملات من یه سری نیم فاصله به این صورت می‌بینم مثلا فلانی - فلانی خیب خیلی جاها به نظرم اوکی نبوده من ویرایش زدم هدف خاصی داره یا نه؟ مثلا بین آبی- خاکستری عادیه
  8. Mitra_Mohammadi

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر حسین یحیائی

    عزیزم لطف کنید روزی بیشتر از سه‌پارت پارتگذاری نکنید چون تایمم برای رسیدگی محدوده
  9. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    اکبر پتو را محکم‌تر دور خودش پیچید و دماغش را بالا کشید: - دلت خیلی آتیش، راضیش کن بره خونه‌اش. می‌دونی که، اینجام بهشت نمی‌شه واسه‌اش. ملتفتی که؟ ممد دقیق نگاهش را به طاهر دوخت. پسرک با یک چشم بسته سعی در هدف گرفتن توشله داشت: - این پسره کفتر جلده اکبر. دلم باهاشه. اکبر چشم ریز کرد و سرش را...
  10. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    طاهر رو به مجید گفت: - حالا چی میشه؟ مجید نفس عمیقی کشید: - خدا بهمون رحم کنه فقط. حال آفتاب کم‌تر شده بود و ابرها در حال پوشاندن آسمان بودند. آرام با مجید هم‌قدم شد. محل آرامی به نظر می‌رسید. هیچ مغازه‌ای به چشم نمی‌خورد. ممد به سمت راست کوچه پیچید و از دید محو شد. بچه‌های کم‌سن و سالی به چشمش...
  11. Mitra_Mohammadi

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر حسین یحیائی

    سلام لطفا بعد از هر پارت‌گذاری اینجا اعلام کن.
  12. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    مسعود سری تکان داد و قبل رفتن گفت: - آخر تو دستی ملخک. با رفتن آن‌ها طاهر با ذوق به پشت ممد کوبید: - ایول! خوب حال‌شون رو گرفتی داداش. ممد لبخند پیروزمندانه‌ای روی لـ*ـب‌های خشکیده‌اش نشاند. برق عجیبی در چشم‌های طاهر دو‌ دو می‌زد. گفته بود داداش! چقدر داداش گفتنش از ته دل و برای ممد دل‌نشین بود...
  13. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    طاهر نفس راحتی کشید. هر کسی مشغول کاری بود. یک محله‌ی معمولی با آدم‌ها و خانه‌های معمولی! ممد دبه را روی سکو گذاشت و لیوانی فلزی از جیبش خارج کرد. طاهر دست به سـ*ـینه و با اخم‌های درهم به ممد چشم دوخت. از گرسنگی احساس تهوع به او دست داده بود. ممد به آنی صدایش را بلند کرد: - آب، آب داداشا آبجیا...
  14. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    ممد گوشه‌ی لـ*ـبش را خاراند: - بزرگمونه؛ آقامونه. مسیر فقط بیابان بود. چیزی جز درختانی که برگ‌های زردشان زیر پای‌شان ریخته بود، دیده نمی‌شد. طاهر لـ*ـب ورچید: - از من خوشش نیومد. ممد پوزخندی زد: - خواسته ببینه چقد پای موندن داری. شاه‌بابا خوراکش بچه‌های بی‌کس و کاره. گوشه چشمی به طاهر انداخت: -...
  15. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    مجتبی که می‌دانست شاه بابا بی‌طاقت است، روی شانه‌ی طاهر کوبید. یک آن نزدیک بود طاهر تعادلش را از دست بدهد: - بنال دیه گوساله. طاهر آب دهانش را بلعید و جسارت به خرج داد و به شاه‌ بابا نگاه کرد: - طاهر؛ یعنی... اسمم طاهرِ. شاه‌ بابا بدون هیچ عکس‌العملی کتش را روی شانه‌اش مرتب کرد. امثال او را در...
  16. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    طاهر از درد گونه‌اش چشم باز کرد. با دیدن صورت آشفته‌ی مجتبی دستش را روی گونه‌اش گذاشت و با صدای درهم گفت: - چیه؟ مجتبی زمانی برای هدر دادن نداشت. از یقه‌ی لباس طاهر گرفت و از زمین بلندش کرد. طاهر چشم‌هایش از تعجب گرد شد. سرش هنوز هم سنگین بود. دستش را روی سرش گذاشت. مجتبی به سمت چند دست لباس...
  17. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    طاهر آرام سر جایش دراز کشید. کم‌کم بدنش مجدد داغ شد. صورتش کم‌کم به سرخی می‌زد. مجید ترسیده به مجتبی گفت: - طوریش نشه؟ ممد سر خم کرد و از چهارچوب در چوبی وارد شد. مجتبی فوری رو به ممد گفت: - داداش این نازک نارنجی کار دست‌مون نده؟ ممد اخم‌هایش را درهم کشید و نگاهش را به پسرکی دوخت که انگار تازه...
  18. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    طاهر سرفه‌ای کرد. صدایش شدید گرفته بود: - همون دختره. ممد ابرو بالا انداخت و مجتبی پقی زیر خنده زد: - خواب حور و پری دیدی یا اونی که بند و بساطت رو جمع کرد زد به چاک رو می‌گی؟ طاهر گنگ به مجتبی خیره شد. مجید دستی به کله‌ی کچلش کشید: - اونی که اون موقع شب زده به این فلک زده دختر نبوده، یا شیرزن...
  19. Mitra_Mohammadi

    در حال تایپ رمان داهل| میترا محمدی

    صدایش به قدری آرام بود که حتی به گوش‌های خودش هم نرسید. در نظر یک پسربچه‌ی نه ساله‌ای مثله طاهر خانواده واژه‌ی غریبی بود. ابروهای طاهر بالا پرید. چشم‌هایش می‌سوخت. صدایش می‌لرزید و نفسش به سختی بالا می‌آمد: - کِی؟ کجا؟... کجا من... من می‌بینمت؟ دخترک نفسش را عمیق در سـ*ـینه حبس کرد و به اجبار...
  20. Mitra_Mohammadi

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر حسین یحیائی

    سلام عزیزم خسته‌نباشید یه سری ایرادات نگارشی ریز داشتی که در پارت‌های بعدی باید ویرایش بدی مثله: قبل از نوشتن دیالوگ حتما دونقطه بزاری و بعد نیم خط و دیالوگ. بعضی جاها رعایت نشده بود. یه جاهایی علامت نیم خط تبدیل به نقطه شده برای رفعش حتما باید قبل از هر دیالوگ مونولوگ استفاده کنید. دیالوگ‌ها...
عقب
بالا پایین