- زنِ پشت شیشه -
ساعت هنوز روی پیشخوان بود. خاموش اما بیصدا میتپید. انگار فقط کسی مثل خانم میم میتوانست صدای سکوتش را بشنود. او دست برد و آرام بند چرمی را باز کرد. پشت ساعت چیزی حک شده بود. نه اسم، نه تاریخ، فقط یک جمله:
- برای آن لحظهای که دیر نکردی...
خانم میم سرش را کمی کج کرد.
چیزی در...