نتایح جستجو

  1. NAHIT

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    پاتوق، یک اتاق کوچک بود. با یک قالی نازک، چند صندلی لق، و یک دیوار که هنوز رد قاب عکس‌ها روی آن مانده بود. اما عطرش فرق داشت. عطر چای دارچینی، خاک سفال، و گاهی صدای نخ رد شدن از سوزن. گفتم: - قرار نیست این‌جا کسی جواب کسی رو بده. فقط قراره کنار هم ساکت باشیم و اگه کسی دلش خواست، حرف بزنه...
  2. NAHIT

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یک ظرف سفالی ما را به یک نخ نازک برساند. اما همان روز که تصمیم گرفتیم «رویداد کوچک فخری» را برگزار کنیم. در یک خانه‌ی خیریه، با زنی آشنا شدم که لباس می‌دوخت با حوصله‌ای شبیه دعا، اسمش را نگفت، فقط گفت: - بذار منم یه نقطه باشم مثل اون امضای فخری. ولی بقیه صدایش می‌کردند عمه...
  3. NAHIT

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    بعد از خواب آن شب، صبح‌ها دیگر مثل قبل نبود. هر آدمی، هر کوچه‌ای، شبیه سرنخی بود که باید کشفش کنم. کم‌کم اسم‌ها جمع شد. عکس‌هایی، قصه‌هایی، یادداشت‌هایی و در خانه‌مان، گوشه‌ی ایوان قدیمی، چند زن دور هم نشستیم. نه با سخنرانی، با چای، با بوی نان، با گفتن قصه‌هایی که معمولاً به درد نوشتن نمی‌خورند...
  4. NAHIT

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به اینکه بعد چند ماه مسافرت، برگشتیم خونمون و خونه زیر لایه ای از خاک فرو رفته. فردا یک خونه تکونی اساسی باید بکنیمTea . فکر فردا عذابم میده...
  5. NAHIT

    دنباله دار ツ حاضری کاری که نفر قبل میگه رو انجام بدی؟ ツ

    بله حاضری مسئولیت یک خانواده رو به دوش بکشی؟
  6. NAHIT

    نظارت همراه رمان باد هم دختر بود | ناظر: Helen.m

    چشمای شما قشنگ می‌بینه. ممنون از لطفتون✨️!
  7. NAHIT

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    سلام ودرود؛ درخواست جلد برای موضوع 'دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/42004/
  8. NAHIT

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به اینکه اصلا پتانسيل عاشقانه نوشتن‌و ندارم.
  9. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    و تو همان‌جایی، درست کنارم، و من… خوشحالم که می‌توانم هنوز بازیگوشانه دوستت داشته باشم، حتی وقتی دنیا خواب است! - پایان -
  10. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    و بعد از همه‌ی این فکرها و خنده‌ها، می‌فهمم که تو نه فقط در خیال، که در همین لحظه‌های کوچک و ساده هم حضور داری. در فنجان چای که هنوز داغ است، در صدای باد که آرام از پنجره می‌گذرد و حتی در سکوتی که من را وادار می‌کند لبخند بزنم، بی آنکه کسی ببیند…
  11. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    پس من ترجیح می‌دهم شب بمانم، با تو گپ بزنم، قهقهه بزنم، حتی گاهی با تو جر و بحث کنم که آخرش تو حق داری و من می‌بازم… و صبح؟ صبح می‌تواند برود پی کارش؛ من هنوز اینجا هستم، با لبخندی که تو رویش گذاشتی و یک فنجان چای که هنوز منتظر توست.
  12. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    و راستش را بخواهی، اگر تو نباشی، حتی طلوع هم برایم مثل آلارم گوشی‌ست، آدم را بیدار می‌کند، اما دلش نمی‌خواهد از خوابِ تو بلند شود!
  13. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    گاهی فکر می‌کنم شاید همه‌چیز برعکس است؛ شاید روز، خواب طولانی آدم‌هاست، و شب، لحظه‌ای‌ست که زنده می‌شوند. درست مثل من، که شب‌ها جان می‌گیرم. نه در کنار تو، بلکه در خودِ تو...
  14. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    راستش را بخواهی، دیگر نمی‌دانم کدام واقعی‌ست؛ این روزِ پرهیاهو؟ یا شبِ ساکتِ من و تو!
  15. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    اما چه کسی گفته شب فقط سهم تاریکی‌ست؟ شب، همان‌جایی‌ست که آدم دلش را جا می‌گذارد. و من… دلم را در در گروی تو فراموش کرده‌ام.
  16. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    و شاید همه فکر کنند روز آغاز شده اما برای من، تو هنوز ادامه‌ی شب هستی، شبی که خاموش نمی‌شود!
  17. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    دلم هنوز سایه‌ات را بر دیوار لحظه‌ها می‌بیند، مثل عطری که پس از رفتن صاحبش تا مدت‌ها در اتاق می‌ماند. می‌دانم روز، با شور و غوغای خودش می‌آید، اما یاد تو، آرام‌تر از هر صبحی در من ادامه پیدا می‌کند.
  18. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    شب تمام می‌شود و روز به آرامی از راه می‌رسد اما یاد تو هنوز در من جاری‌ست، مثل آبی که حتی در سکوت ظرف موج می‌زند. خیالِ رویت کم‌کم در روشنای صبح محو می‌شود، مثل مهی که آفتاب بر آن دست می‌کشد. اما ردّی از حضورت هنوز در هوایم مانده است، ردّی که با هیچ نوری پاک نمی‌شود...
  19. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    ماه پایین آمده بود، اما نورش هنوز روی چشمانم می‌رقصید و من می‌دانستم، عشق واقعی گاهی در سکوت و انتظار دیده می‌شود، نه در فریاد و حضور، و شاید این انتظار، خودش زیباترین لحظه‌ی زندگی‌ است.
عقب
بالا پایین