نتایح جستجو

  1. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    صدای نفس‌هایت، هنوز در گوشم می‌پیچد و من در دل شب با خودم می‌گویم: - هر فاصله‌ای فقط تمرینی‌ست برای نزدیک شدن...
  2. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    دلم می‌خواست ساعت‌ها در سکوت نگاهت غرق شوم، اما زمان مثل یک مهمان ناخوانده می‌گذشت و من هر ثانیه‌اش را قاب می‌کردم، مثل عکسی که هیچ‌کس جز من نمی‌بیند.
  3. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    شاید روزی دوباره دستم را در دستت بگذارم، شاید باد و باران و ستاره‌ها شاهد عشق ما باشند و آن زمان، دیگر هیچ سایه‌ای بین ما نباشد. تنها من و تو، و آینه‌ای که خیس نیست، اما دل دارد.
  4. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    باد که می‌وزید، گویی تمام خاطره‌ها را با خودش می‌آورد. صدای خنده‌هایت، ردپایی از گذشته. و من باز هم آن لحظه را زندگی می‌کردم، لحظه‌ای که هیچ‌وقت تکرار نمی‌شود اما همیشه هست.
  5. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    می‌خواستم فریاد بزنم اما بغض در گلویم لانه کرده بود. کلماتم مثل قطره‌های باران به زمین می‌افتادند. و تو دور بودی اما نزدیک‌تر از همیشه، در هر نفس و در هر تپش قلبم.
  6. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    ستاره‌ها پایین آمده بودند، روی شانه‌هایمان نشسته بودند و من فهمیدم که همه‌ی فاصله‌ها، تنها فاصله‌ی دلتنگی من با توست.
  7. NAHIT

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    صدای قلبم مثل نسیمی آرام، در سکوت شب می‌پیچید. می‌خواستم دستم را در دست تو بگذارم، اما فقط سایه‌ات را لم*س کردم. باد پرده‌ها را تکان می‌داد و من در میان لرزش پرده‌ها گم شدم؛ گم در نگاه تو، در خاطره‌ای که هنوز نفس می‌کشد.
  8. NAHIT

    همگانی جویبار روایت| سری دوم- مهرماه

    زن پوزخندی زد: - خوشم اومد.مطمئنی که پشیمون نمیشی؟! لیلی دستش را مشت کرد و با صدای لرزان اما محکم گفت: - فقط می‌خواهم پدرم را نجات دهم. دیگر هیچ چیزی مهم نیست. زن خنده‌ای کوتاه و سرد زد و قدمی کنار رفت، اما نگاهش همچنان بُرنده و تیز بود: - پس عبور کن… اما یادت باشه، این مسیر آسان نخواهد بود...
  9. NAHIT

    همگانی جویبار روایت| سری دوم- مهرماه

    پلک‌هایش را به هم فشرد: - باشه. قبوله... زن خنده‌ای کرد و بعد گفت: - اگر بخواهم یک خاطره از ذهنت بدزدم و هرگز به یادش نیاوری، کدام را به من می‌دهی؟! لیلی جا خورد. نگاهش میان لرزش آب و تاریکی آسمان سرگردان ماند...
  10. NAHIT

    نظارت همراه رمان مغازه‌ی چیز‌‌های گمشده | ناظر سونی

    درود؛ سه پارت فرستاده شد.
  11. NAHIT

    نظارت همراه رمان باد هم دختر بود | ناظر: Helen.m

    درود؛ سه پارت بعدی فرستاده شد.
  12. NAHIT

    در حال تایپ رمان مغازه‌ی چیز‌های‌گمشده| زهرا مشرف

    -پرنده‌ای که سر نداشت - دخترکِ کوچک، روبه‌روی دیوار نشست. با پاهایی که به هم چسبانده بود و دست‌هایی که نوک انگشت‌های‌شان هنوز رنگ آبرنگ داشت. روبه‌رویش همان نقاشی بود. درختی که تنه‌اش کج بود با شاخه‌هایی بی‌برگ و یک پرنده‌ی بی‌سر که سال‌هاست هیچ‌کس دنبالش نگشته. صدایی در گوشش پیچید. مثل فکرهایی...
  13. NAHIT

    در حال تایپ رمان مغازه‌ی چیز‌های‌گمشده| زهرا مشرف

    - پشت تصویر - دخترک آن شب خوابش نبرد. آینه را ب*غل نکرد و زیر بالش نگذاشت. روی پیشخوان هم نگذاشت. فقط بازش کرد و نشست روبه‌رویش. انگار دارد با کسی حرف می‌زند که هنوز نیامده. در آینه، تصویر همان دختر بچه بود با گل‌سر زرد. با چشم‌هایی که برق داشت حتی وقتی گریه کرده بود. تصویر تکان خورد. نه مثل...
  14. NAHIT

    در حال تایپ رمان مغازه‌ی چیز‌های‌گمشده| زهرا مشرف

    ‌- دفترچه‌ی من - دفترچه را باز کرد. نه برای ثبت ساعت ورود وسیله‌ای، نه برای نوشتن نام صاحب یا توصیف وضعیت. امشب، برای اولین‌بار می‌خواست چیزی را فقط برای خودش بنویسد: - امشب فکر کردم شاید من هم گمشده‌ای دارم. نه از آن‌ها که بشود توی قفسه گذاشت یا داخل جعبه‌ای پیدا کرد، بلکه چیزی بی‌صدا. چیزی...
  15. NAHIT

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    آن روز، توی کتاب‌خانه‌ی محلی، دنبال چیزی نمی‌گشتم. فقط از باران فرار کرده بودم. اما بعضی چیزها، وقتی دنبال‌شان نیستی پیدایت می‌کنند. کتابی کوچک و بی‌عنوان بود، با کاغذهای زرد و بی‌نظم. روی یکی از صفحه‌ها با جوهری کمرنگ، نوشته‌ای قدیمی داشت: - اسمش را هیچ‌کس صدا نمی‌زد. اما وقتی آتش گرفت،...
  16. NAHIT

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    در بیداری رفتم سراغ کتابخانه‌ی قدیمیِ مدرسه‌ی محلی. گوشه‌ای تاریک پر از کتاب‌هایی که دیگر کسی نمی‌خواند. جلدی چرمی با عنوانی خاک‌خورده: - «زنان جنگ‌آور در ایران باستان» باورش سخت بود. در کتابی که چاپ سال ۱۳۳۲ بود، صفحه‌ای بود با جمله‌ای که مو به تنم سیخ کرد: - «از زنانی سخن رفته که بی‌آنکه...
  17. NAHIT

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    بعدازظهر یک خواب دیدم. در وسط روشنیِ آفتاب، دخترکی بود با پایی زخمی که روی تپه‌ای خاکی نشسته بود و آرام، یک‌تکه چوب را به شکل اسب می‌تراشید. وقتی برگشت و نگاهم کرد، چشمانش شبیه خودم بود. اما آن نگاه، از خیلی قبل‌ها چیزی داشت. پرسید: - چرا این‌قدر دیر اومدی؟! از خواب که پریدم، بغض توی گلویم...
  18. NAHIT

    همگانی جویبار روایت| سری دوم- مهرماه

    صدای طغیان گاه و بیگاه آب رود در گوشش می‌پیچید و و هر لحظه بر ترسش می‌افزود. همان‌طور که جلو می‌رفت، حرف‌های پیرزن همسایه توی ذهنش زنده می‌شد که می‌گفت آن درمانگر هیچ‌وقت دوا و دکتر نخوانده، اما خیلی‌ها را سرپا کرده. پیرزن تعریف می‌کرد زنی بوده که بچه‌اش از تب نمی‌افتاده، همه امیدشان را از دست...
  19. NAHIT

    اطلاعیه درخواست نقد اولیه شورا | رمان

    سلام. درخواست نقد موضوع 'رمان مغازه‌ی چیز‌های‌گمشده| زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41937/
  20. NAHIT

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    سلام و خسته نباشید. درخواست جلد برای موضوع 'رمان کوتاه اینجا ایستگاه آخر نیست|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41968/
عقب
بالا پایین