نتایح جستجو

  1. پناه.

    در حال تایپ اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    اپیزود سیزدهم: «کنج سکوت» کنج خونه، ساعت نزدیک گرگ و میشه. نور کم‌رنگ صبح مثل پرتوهای نقره‌ای مهربون از پنجره می‌تابه. سکوت سنگینی مثل یه پتوی‌ نرم روی همه چیز کشیده. چشمامو می‌بندم و نفس عمیقی می‌کشم، اینجا… توی همین گوشه‌ی تاریک و دنج، فقط منم و خودم. بقیه هر چه قدر هم باشن، یا تنهات می‌ذارن،...
  2. پناه.

    در حال تایپ اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    اپیزود دوازدهم: هم‌قسم با آسمون شب کوهستان عجیبه ،باد سردی می‌وزه و صدای خش‌خش برگ‌ها توی سکوت شب می‌پیچه. یه نفس عمیق می‌کشم و به آسمون پرستاره نگاه می‌کنم عجب شبیه امشب! انگار کل دنیا همین‌جاست، وسط این کوهستان ساکت. ولی راستشو بگم، دیگه اون‌قدرها هم تنها نیستم، نه؟ یه صدای آروم و آشنا توی...
  3. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    پسران دلبندم، شما را با هر تپش قلبم، با هر قطره اشکی که در خلوت شب فرو خوردم، با هر زخم کهنه‌ای که از روزگار بر دلم ماند، پروراندم. شما را در آغوشی پر از دعا، پر از ترس، پر از امید بزرگ کردم؛ آغوشی که سرپناهتان بود، حتی وقتی تمام جهان پشتتان را خالی کرد. من همانم که بی‌هیچ انتظاری، بی‌هیچ منتی،...
  4. پناه.

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/39759/ روز بخیر درخواست جلد دارم
  5. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    تاوان گذشته را داده‌ام؛ با اشک‌هایی که در شب‌های تنهایی ریخته شدند. با صبری که به سختی تاب آوردم، اما همین گذشتن‌ها بود که حس‌های خفته‌ی درونم را بیدار کرد. فهمیدم نجات، از خودِ من آغاز می‌شود، نه از آمدن کسی. دیگر چشم به راه نیستم، چون حالا امید را نه در نگاه تو، بلکه در قلب خودم باید بیابم. من...
  6. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    دیگر نمی‌خواهم خودم را در بند خاطرات تو اسیر نگه دارم. خسته‌ام ازصبحی که با امیدی بی‌صدا فرو می‌ریزد. اگر قرار بر آمدن بود، ردّی از بودنت تا امروز باقی می‌ماند. من، تنها نگاهت کردم، صبوری کردم، دلم را به خیال بودنت خوش کردم، اما اکنون، زمان آن رسیده که خود را از این افکار باطل نجات دهم. نه با...
  7. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    بگذار نسیم رهایی، غبار دلتنگی را از روحم بتکاند. دیگر نه چشم به راه صدایی‌ هستم، و نه دلم لرزشی برای نام تو دارد. آموخته‌ام که عشق، اگر تنها در سکوت بماند، پژمرده می‌شود. پس به جای پرسه زدن در خاطراتی که تنها من زنده‌ام، گام برمی‌دارم به سوی نوری که از درون خودم می‌تابد. این پایانِ انتظار نیست،...
  8. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    تاوان انتظار، دل سردی است که هر روز سنگین‌تر می‌شود. ایستاده‌ای در دوردست، در حالی که تنها تماشایم می‌کنی، نه به سوی من می‌آیی و نه از من می‌روی. این فاصله‌ی بی‌پایان، گویی برای همیشه میان من و تو کشیده شده است. مدت‌هاست در سایه‌ی امید به تو نگاه کرده‌ام، ولی اکنون دیگر منتظر نمی‌مانم. پایان...
  9. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    تنها شدم، نه به‌دلیل آن‌که در این جهان جایی برایم نمانده، بلکه به‌خاطر این‌که هر لحظه، خود را از دل زندگی بیرون کشیدم و در انتظار چیزی گم شدم که هرگز نیامد. انتظار، همچون دودی است که در هوا پیچ می‌خورد، بی‌آن‌که بدانیم چه زمانی فرو خواهد نشست. در این فاصله‌ی پر از سکوت، تنها صدای تپش قلب است که...
  10. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    گاهی آدم‌ها ناچارند تاوان انتخاب‌هایشان را بدهند، حتی وقتی که هیچ‌یک از آن انتخاب‌ها در دسترس نیستند. زندگی مثل یک جاده‌ی پر پیچ‌وخم است؛ در ابتدا روشن و پر از امید، اما هر قدم که برمی‌داری، می‌بینی که در دل تاریکی گم می‌شوی. سرگشته‌ای، نه می‌دانی از کجا آمده‌ای و نه به کجا می‌روی. در این...
  11. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    و حال که مادر شده‌ام می‌فهمم مادری را. پس برای شما می‌نویسم پسران دلبندم. فرزندان نازنینم! ای تکه‌های جانم که با اولین تپش‌های قلبتان در وجودم، معنای زندگی‌ام دگرگون شد. من، آن زنی هستم که با تمام نداشتن‌ها، با تمام خستگی‌ها، با تمام شب‌هایی که از دردِ تن و رنجِ روزگار در خود شکستم، باز هم لبخند...
  12. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    مادر، زنی‌ست که با بی‌پناهی جنگید، اما هیچ‌گاه سلاح بر زمین نگذاشت. او گرسنگی را با لبخند رد کرد، درد را در آستین پنهان کرد، و مهر، همان مهر بی‌زوال را در لقمه‌ای ساده، در چای دم‌کرده‌‌ی عصرگاهی، در بوی پیاز داغِ ظهرهای تکراری، به کام ما ریخت. او برای خودش نماند. نه در آینه‌ها، نه در عکس‌ها، نه...
  13. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    در این گرگ‌ومیش که چشمانم هنوز خواب را لبیک نگفته‌اند؛ محتاج اندکی سکوتم. در ذهنم ولوله برپاست. هزاران فکر با هم به پایکوبی مشغولند و یک لحظه رهایم نمی‌کنند. دفتر هیچ‌کدام از افکارم را نمی‌توانم ببندم و به بایگانی بفرستم. نتیجه‌گیری سخت شده یا من سخت‌گیر!؟
  14. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    سه کنج اتاق مرا فرا می‌خواند؛ اما امشب تصمیم گرفته‌ام متفاوت بودن را تجربه کنم... . چاره‌ای جز این برایم نمانده، زیرا دستم به سقف آرزوهایم نمی‌رسد. می‌خواهم از نو، حکایت قشنگی را برای زندگی بسرایم. می‌خواهم هوای تو را از سر بپرانم و دیگر گذرم به کوچه‌های دلتنگی نیفتد. ناگفته نماند، آشفته دلم...
  15. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    من ماندم و حسرت‌های بر دل مانده. من ماندم و آرزوهای بر باد رفته. من ماندم و سکوت وهم‌آور نیمه شب، و باز من ماندم و کنج عزلتم. باز زانوهایم را بــــغـ.ـــل زده و در خیالاتم به افکار تو، میدان می‌دهم. یکه‌تازی می‌کنی و مرا به قهقرا می‌کشانی. صدای برخورد قطرات باران به شیشه، مرا از رویاهایم به...
  16. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    نام تو آهنرباست! هرگاه نام تو می‌آید، جذب می‌شوم به خاطرات و عکس‌هایمان. باران می‌بارد و ابری‌تر می‌شود آسمان دلم. می‌دانی چرا؟ ابری‌ترین هوا، واقعیتی تلخ را برایم مسجل می‌کند. یادت، بیشتر از خودت، معرفت به خرج می‌دهد انگار!
  17. پناه.

    سوژه شو سری ۸۲ | RPR"

    پدر و مادر چاپ شدن اثرش دورویی کله پاچه شاید تنهایی عشقش نمیدونم شاهان هیچی مطرح شدن نوشته‌‌هاش پیر مرد و دریا @آسِمان؛ می‌ره طبیعت هدیه می‌گیره براش پووووول
  18. پناه.

    تسلیت 🖤بازم چاییِ روضه دم کردی.. 🏴

    التماس دعا🖤🖤
  19. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    سقراط با نوشیدن جام شوکران، زندگیش پایان یافت. ولی تو برای من، شوکرانی هستی که قطره‌قطره به جانم تزریق می‌شوی! اما در عجبم! جنسم از چیست که نمی‌میرم از این زهری که در من، ریشه دوانده!؟
  20. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    درگیرم! درگیر در دنیایی سراسر وهم، افکارم پوسیده و رؤیایم یخ زده! کسی یارای همدردی با من ندارد. خیره‌ام از پنجره، به دنیایی که مردمانش، برای رسیدن به هدفشان مانند گرگ، همدیگر را می‌درند. سرمای وجودم به چشمانم سرایت کرده. توانایی دیدن خوبی‌ها را ندارم. می‌خواهم، نیاز کسی باشم. می‌خواهم کسی مرا...
عقب
بالا پایین