نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    تلفنی در میانه‌ی مهِ ناشی از دارو زنگ می‌زد. لَنگان‌لَنگان جلو رفتم، پیداش کردم و با زور گفتم: - الو؟ رودولف گفت: - فکر کردم توی بیمارستانی. صدایش را شنیدم و شناختمش، اما مه هنوز کامل کنار نرفته بود. بودم… الان نیستم. چی می‌خوای؟ امروز بعدازظهر جات خالی بود. آهان، نمایش کیک و نوشابه. برنامه...
  2. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    در راه آدامز مورگان بودیم که لئون ناگهان با دست‌اندازی مواجه شد که از ماشینش هم بزرگ‌تر بود. از روی آن پریدیم، انگار ده ثانیه تمام در هوا بودیم، بعد خیلی سخت روی زمین فرود آمدیم. بی‌اختیار جیغ زدم، چون تمام سمت چپ بدنم زیر فشار درد فرو ریخت. لئون وحشت‌زده شد. مجبور شدم حقیقت را به او بگویم؛...
  3. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    متأسفم. منم همین‌طور. کسی دنبالم می‌گرده؟ نه. هنوز نه. خوبه. لطفاً به رودولف خبر تصادف رو بده، بعداً خودم بهش زنگ می‌زنم. باید برم، می‌خوان آزمایش‌های بیشتری انجام بدن. و این‌طور شد که دوران کاری من در شرکت دریک و سوئینی که روزی پرامید به نظر می‌رسید، به پایان رسید. من مهمانی بازنشستگی خودم را...
  4. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    پیدا کردن یک ماشین تصادفی در واشنگتن یک کار گیج‌کننده است، مخصوصاً وقتی به فاصله‌ی خیلی کمی بعد از حادثه شروع شود. من با دفترچه تلفن شروع کردم؛ تنها منبعی که داشتم. نصف شماره‌های بخش راهنمایی و رانندگی اصلاً جواب نمی‌دادند. نصف دیگر هم با بی‌میلی فراوان جواب می‌دادند. هوا بد بود، صبح زود بود...
  5. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    قبل از سپیده‌دم رفت. روی میز یه یادداشت شیرین گذاشته بود که نوشته بود باید به سرِ کارش برود، اما اواسط صبح برمی‌گردد. با دکترهایم هم صحبت کرده بود و احتمالاً من قرار نبود بمیرم! همه‌چیز به نظر کاملاً عادی و خوشحال می‌رسید؛ یک زوج بامزه که به همدیگه وفادار هستند. همان‌طور که خوابم می‌برد، با خودم...
  6. HADIS.HPF

    نظرسنجی مسابقه‌ی مونولوگ برتر|دوره‌ی اول

    با سلام خدمت همگی برنده مونولوگ برتر دوره‌ی هفتم👇🏼 مونولوگ پنجم از @marym پسر جوان با چشمان پر از اشک و لبخندی تلخ، گویی می‌خواست به ماهلین یادآوری کند که زندگی همیشه به سادگی نیست و گاهی اوقات، در دل خنده‌ها، غم‌های عمیق نهفته است. اما نه، آن پسر چیزی فراتر از خنده‌‌های غم انگیز بود، او...
  7. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی کند که یک عملیات مواد مخدر بهم می‌خورد، یک پلیس تیر می‌خورد و جگوار یکی از قاچاقچی‌ها با سرعت از خیابان هجدهم رد می‌شود. چراغ سبز از سمت نیوهمپشایر مال من بود، ولی آن‌هایی که پلیس را زده بودند، هیچ اهمیتی به قوانین رانندگی نمی‌دادند. جگوار مثل یک سایه از سمت چپ رد شد،...
  8. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - هی! کسی از پشت داد زد. پیچ را رد کردم و سرم را فقط یک لحظه برگرداندم تا ببینم یک نفر دارد دنبالم میاد. نزدیک‌ترین در، به یک کتابخانه‌ی کوچیک باز میشد. سریع داخل پریدم؛ خوشبختانه تاریک بود. بین قفسه‌های کتاب حرکت کردم تا به دری در سمت دیگر رسیدم. بازش کردم و در انتهای یک راهروی کوتاه تابلوی...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    کلید در اتاقش درست مثل مال خودم بود؛ همان رنگ و همان اندازه. بی‌دردسر عمل کرد و ناگهان خودم را وسط یک دفتر تاریک دیدم، گیر کرده بین این تصمیم که چراغ را روشن کنم یا نه؟ کسی که از خیابون رد میشد نمی‌توانست تشخیص بدهد کدوم دفتر یه‌دفعه روشن شده، و مطمئن بودم هیچ‌کس توی راهرو هم نوری را از زیر در...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - فردا برات یه تلفن می‌گیریم. مردخای گفت و پرده‌ها را روی کولر پنجره‌ای کشید. - آخرین بار یه وکیل جوون به اسم بِنِبریج از این اتاق استفاده کرده. چی سرش اومد؟ از پس مخارج برنیومد. هوا داشت تاریک میشد و به نظر می‌رسید سوفیا دلش می‌خواهد هر چه زودتر برود. آبراهام هم به دفتر خودش برگشت. من و...
  11. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    همه‌ی فرضیه‌ها و نکاتم را روی یک دفترچه‌ی حقوقی نوشتم. خوب می‌دانستم که برداشتن آن پرونده مساوی بود با اخراج فوری، ولی دیگر برایم اهمیتی نداشت. گیر افتادن با کلید غیرمجاز توی دفتر چَنس هم همین‌طور! چالش اصلی کپی گرفتن بود. هیچ پرونده‌ای توی شرکت کمتر از یه اینچ ضخامت نداشت، پس باید حداقل صد صفحه...
  12. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    وقتی دیدم بری سرش را به نشانه‌ی تأسف تکان داد، تصمیم گرفتم کمکش کنم تا از این حس گناه بیرون بیاید. ث - بری، تو نمی‌تونستی جلوی منو بگیری. هیچ‌کس نمی‌تونست. بری این بار سرش به نشانه‌ی تأیید تکان داد. انگار درک کرده بود. وقتی یک اسلحه جلوی صورتت باشد، زمان متوقف می‌شود. اولویت‌ها یک ‌دفعه خودشان...
  13. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - می‌دونم. بری گفت: واقعاً بابت نبودنم احساس بدی دارم، مایک. متأسفم. بی‌خیال، بس کن! – هممون حسابی وحشت کرده بودیم، ولی ممکن بود تو تیر بخوری. – اون می‌تونست همه‌مونو بکشه، بری. دینامیت واقعی بود. فقط یه شلیک خطا کافی بود، بعد… بوم! دیگه بیاید دوباره مرورش نکنیم. بری گفت: - آخرین چیزی که...
  14. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    ظهر بود و من تازه از دادگاه دوم پرونده به دفتر برگشتم، تقریباً همه چیز خوب پیش رفت و حسابی برای دیدن آرین هیجان داشتم. ذوق زده تو راهرو قدم برداشتم. آقا جلال مشغول لکه گیری پنجره‌ها بود، با دیدنم لبخند زد: ـ‌ سلام خانم ابتکار. ـ‌ سلام آقا جلال، خسته نباشید. نگاهی گذرا به دفتر خالی انداختم: -‌...
  15. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    چند روزی گذشته بود و زندگی تو دفتر وکالت کم‌کم به یه روتین مشخص رسیده بود. پرونده‌ها روی میز جمع شده بودند، تقویم پر از یادداشت‌ها و ملاقات‌ها بود و من هر روز منتظر بودم ببینم آرین با چه بهانه‌ای دوباره به اتاق من میاد. هر بار که با یه ماگ باب اسفنجی که برام خریده بود با قهوه یا یه تکه...
  16. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    پالی طبق معمول بی‌صدا و ناگهانی ظاهر شد؛ نه در زد، نه حتی صدایی از قدم‌هایش شنیده شد، فقط مثل یک شبح وارد اتاق شد. ل*ب ورچیده بود و مرا نادیده می‌گرفت. چهار سال بود با هم کار می‌کردیم و ادعا می‌کرد از رفتنم ویران شده، اما واقعیت این بود که خیلی هم به هم نزدیک نبودیم. او ظرف چند روز دوباره به بخش...
  17. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    ایده‌ی مرخصی طولانی در کمیته‌ی اجرایی رد شد. گرچه قرار نبود کسی از تصمیمات آن گروه در جلسات خصوصی‌اش خبر داشته باشد، رودولف خیلی جدی به من گفت که این کار می‌تواند یک سابقه‌ی بد ایجاد کند. در شرکتی به این بزرگی، اگر به یک دستیار یک سال مرخصی داده می‌شد، ممکن بود درخواست‌های مشابهی از طرف افراد...
  18. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    پیوست سوم، فهرست کاملی از اموال شخصی بود؛ از اتاق نشیمن شروع میشد و به اتاق خواب خالی ختم میشد. هیچ‌کدوم از ما جرأت نداشتیم سر قابلمه و ماهیتابه دعوا راه بندازیم، پس تقسیم خیلی دوستانه پیش رفت. چند بار گفتم: - هرچی می‌خوای بردار. مخصوصاً وقتی بحث حول وسایلی مثل حوله‌ها و ملحفه‌ها بود. چند تا...
عقب
بالا پایین