نتایح جستجو

درود برشما درخواست تایید رمان کوتاه دارم.

برد با ملوان، شاید: پیکان1 _ ملوان2 برد با ذوب آهن، شاید: ذوب‌آهن۳ _ خیبر خرم آباد۱ صد در صد برد با پرسپولیس، شمس ۰/سلطان ۳شمس‌آذر قزوین _ پرسپولیس تساوی، شاید ۱/۱استقلال خوزستان _ گل‌گهر سیرجان

روی میز، جایی که ایستاده بود، یک دفتر خاطرات چرمی با قفل برنزی گذاشته شده بود. روی جلدش تصویری محو از یک کاخ در مه. کاخی با برج‌هایی که در سایه گم می‌شدند. مریم لحظه‌ای ایستاد. تعجب در چهره‌اش موج زد، اما نه ترس، نه وحشت. فقط یک حس آشنا. انگار باید این دفتر این‌جا می‌بود. انگار زمان‌بندی‌اش دقیق...

جدا از لطف دوستان ♡ شما اگه نمیفهمیدید... عکس‌العملتون جور دیگه بود!

فرهیخته شخصی که به سایه (تاریکی از چیزی که وجود نداره...! دلوخشی تاریک مثل کسانی که با اراده کوچک اما چیزی که با اون به وجود آمدن ادامه میدن...! شاید نتونستم خوب ببان کنم، ببخشید ♡ من درونم را سرزمینی می‌دانم بی‌نیاز از تاج و تخت، جایی که هر اندیشه، نگینی‌ست بر انگشت حقیقت. اگر هیچ‌کس مرا...

منو بهونه! ترسم از اینه که چند تا بنده خدا(مثل فلانی... برای ضد حال زدن به این بنده، به جمع شیاطین بپیوندن!! 😂) 😂😂😂

اهل دل‌رو هستم، ولی متاسفانه جویای کار نیستم. دوست داشتم گفتین الکی از خودت تعریف کنی... پس بیاین با هم خوش بگذرونیم، با جنبه‌ها اعلام آمادگی ♡ راستی یادم اومد بگم: سوالای شخصی توش نیست که؟!

«نورایا هنوز در من حرف می‌زند» گاهی حس می‌کنم ذهنم دیگر من نیست. مثل شهری‌ست که از درون ویران شده، اما هنوز چراغ‌هایش روشن‌اند، فقط برای اینکه فراموش نکنند زمانی کسی در آن زندگی می‌کرد. نورایا هنوز در گوشم حرف می‌زند، حتی وقتی می‌دانم نباید صدایش را بشنوم. شاید صدا واقعاً نیست، شاید بازتاب...

الان یعنی این عکس شما بود! چرا من این سالی، فکر میکردم شما پسری 😊 😂

دارم 😂 فوبیای محیط بسته(قبر)

مادر... مادر ما را ردا ده دل ما را روا ده ره ما را گو هی، هو همه را، سود ما گو خیلی دوس دارم لاتیشو پر کنین 😊

خصوصیات‌م در حال شکل گیریه، همه چیرو در بر می‌گیره 😂 میشه گفت: غیر قابل پیش‌بینی آچار فرانسه‌م (حتما باید به نحو احسنت انجام بدم) تو مسائل و محیط غیر کاری شوخ @Admin

🌹

🌹

با فرمان سرد و بی‌رحمانه‌ی دراکولا، درهای عظیم تالار گشوده شد. نگهبانان، بی‌آن‌که جرئت نگاه در چشم‌های ارباب کنند، لوسین و هیراشما و پدرش آکاریزسما را تا انتهای دالان‌های سنگی بدرقه کردند. مشعل‌ها خاموش بودند و تنها بوی خون و رطوبت در هوای راهروها موج میزد. قدم‌هایشان بر سنگ‌ها می‌پیچید تا جایی...

اگه درست متوجه منظورتون شده باشم، جمله ها رو پیوسته کردم.

- اگه نمی‌خوای وارث پدرت باشی، پادشاه سرزمین خودت باش. من نمی‌خوام شاهد مرگ هیچ‌کدوم از شما باشم. لوسین نفس در سینه حبس کرد. این نخستین بار بود که مادرش بی‌پرده در برابر پدر ایستاده بود. دراکولا که تا آن لحظه لبخند از ل*ب برنداشته بود، خنده‌ای خشک سر داد. خنده‌ای پر از خشم و تحقیر. - پادشاه؟ نه؛...

صدای بال‌های تیسازن تالار را لرزاند. نگهبان‌ها بی‌اختیار به عقب کشیده شدند. هیچ‌کس جرئت دخالت نداشت. تنها نور مشعل‌ها نیمه‌جان بر چهره‌ی دو مدعی پادشاهی می‌افتاد. لوسین به آرامی بی‌آن‌که چشم از پدر بردارد، سرش را برگرداند و به هیراشما نگاه کرد. - و ملکه‌ی این پادشاهی همون کسیه که کنارمه. هیراشما...

سلام. سه نقطه کامل حذف شد، فقط در چند مورد دیالوگ. اونهام حذف شه؟! منظورتون از انسجام یعنی کلا سطرها پشت سر هم قرار بگیره؟ یعنی حس تاکید و فرصت تامل رو از جمله بگیرم کاملا؟ کمی گیج شدم، لطفا راهنمایی کنید، ممنون

اکی