نتایح جستجو

  1. .Mahsa

    نقد کاربر رمان شقه لیل می‌آید اثر نگین اربابی

    درود خسته نباشید خب اول از همه باید بگم که رمان آنیدا پتانسیل خیلی بالایی داره. از همون خلاصه‌اش معلومه که ذهن خلاقی داری و تونستی بین دنیای واقعی و فانتزی یه مرز ظریف ولی جذاب بکشی. فضای تاریک، جنگل مرموز، طلسم، نفرین، و در کنارش دردهای خانوادگی و تبعیض جنسیتی - همه‌اش نشون میده که رمانت فقط...
  2. .Mahsa

    تولد 🌹تولد فعال ترین کافه🌹| سارا خانم😍

    تولدت مبارک نویسنده‌ی خلاق آرزوی سالی سرشار از خلاقیت، موفقیت و قلمی پربار برای شما دارم.-53-؟"_}
  3. .Mahsa

    اطلاعیه اعلام آمادگی جهت کاندید شدن در ~نقدانه~

    اعلام امادگی ایجاد شد :white_check_mark:
  4. .Mahsa

    فراخوان [[فراخوان جذب گوینده]]

    اعلام آمادگی
  5. .Mahsa

    نظارت همراه رمان قم*ار دوزخی دل‌ها | ناظر: مینرا

    سلام گلم عزیزم دارم رمانو مینویسم کامل بشه چون خیلی ایراد داشتم می‌خوام بکل ویرایش بدم. پارت جدید گذاشتم حتما بهت اطلاع میدم 🌹🌹
  6. .Mahsa

    فراخوان { فراخوان جذب ویراستار + آموزش رایگان }

    سلام وقت بخیر اعلام آمادگی
  7. .Mahsa

    نقد کاربر رمان کوتاه کوه بی‌فروغ | سینا صیقلی

    درود روز بخیر نویسنده‌ی عزیز، واقعاً باید بگم “کوه بی‌فروغ” یکی از خاص‌ترین رمان‌هایی بود که تا حالا خوندم. هم روایتت عمیقه، هم اون حس تلخ و واقعی تراژدی رو قشنگ منتقل کردی. هر جمله بوی درد، زندگی و حقیقت می‌داد. قلمت یه حس ناب داره، طوری که نمی‌فهمی داری تاریخ می‌خونی یا داری درد یه نسل رو لم*س...
  8. .Mahsa

    نقد کاربر نقد رمان زنی که هرگز ندیده باشی | bahar...

    درود خسته نباشید نویسنده‌ی عزیز رمانت نثری قوی و تصویری داره، احساسات رو خیلی واقعی و تأثیرگذار نشون می‌ده. فضاسازی‌ها دقیق و ملموسه، فقط اگه کمی از حجم توصیف‌ها کم بشه، تأثیر احساسی رمانت چند برابر میشه. ۱.‌ مثال: "قبل از این‌که بمیرد، ل*ب‌های پوست‌پوست شده‌اش را به سختی باز کرد و درحالی که نفس...
  9. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    لحظه‌ای در جایم می‌ایستم. حسِ پوچی و درماندگی، مثل موجی سرد، از درونم عبور می‌کند. با فرارسیدن پایان شیفت طولانی و خسته‌کننده‌ی شب، آرام‌آرام سکوتی سنگین فضای بیمارستان را فرا می‌گیرد. پزشکان با گام‌هایی آرام و چهره‌هایی خسته، یکی پس از دیگری بخش را ترک می‌کنند. پرستاران نیز که ساعت‌ها ایستاده...
  10. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    مادرش در کنار تخت ایستاده است. او دست‌های لرزان و خسته‌اش را محکم و عاشقانه در دستان دخترش می‌فشارد و بی‌تابانه و دل‌شکسته زارزار گریه می‌کند؛ گویی تمام هستی‌اش در این لحظه فرو ریخته است. به او خیره می‌شوم. دوباره همان سؤال تلخ و بی‌رحمانه در ذهنم طنین می‌اندازد: «چرا باید این‌گونه باشد؟ چرا هر...
  11. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    وقتی وارد می‌شوم، می‌بینم که مادرش کنارش ایستاده و با چشمان گریان به من نگاه می‌کند. -‌ خانم پرستار، لطفاً کمک کنید. دخترم حالش خیلی بد شده... . نگاهی به دختر می‌کنم. چشم‌هایش قرمز است و حالت تهوع به وضوح در چهره‌اش نمایان است. فشار خون پایین، ضربان قلب ضعیف. هنوز جوان است. چطور ممکن است این‌طور...
  12. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    -‌ بد نیستم، می‌تونم بگم... فقط نمی‌دونم باید چیکار کنم. همه چیزم از دست رفته. دو هفته پیش این‌جا بودم و گفتند عمل ساده‌ای دارم. حالا دردش تمون نمی‌شه. هم‌چنان دارم به پایان می‌رسم... دست‌های لرزانش را به آرامی می‌گیرم؛ شاید در این تماس، کمی از سنگینی دنیا را از دوشش بردارم. آنژیوکت را وصل...
  13. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    در ذهنم، چهره‌ها یکی پس از دیگری در حال رژه رفتن‌اند، هرکدام داستانی دارند، داستان‌هایی که گویی هر کدام زخمی کهنه از گذشته‌ای تاریک به دوش می‌کشند، و امیدهایی که در سکوت، بی‌صدا به خاک می‌افتند. به خودم می‌گویم: «هانیه، تو هنوز چطور ایستاده‌ای؟» و در پاسخ، سکوتی سرد و بی‌رحم از دل شب بر من...
  14. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    لبخندی تلخ روی لبم می‌نشیند و صدایم به سختی از گلو بیرون می‌آید: -‌ چرا؟ چرا خودتو این‌طور کردی؟ ل*ب‌هایش به زحمت تکان می‌خورد و صدایش از شدت ضعف، ضعیف‌تر از آن است که به‌طور کامل شنیده شود: -‌ خسته شدم… دیگه هیچی نداشتم که از دست بدم… حس می‌کنم فریاد زدن «زندگی هنوز تموم نشده!» در برابر او...
  15. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    نمی‌دانم این شغل مرا انتخاب کرده است یا من او را. هر بار که وارد بیمارستان می‌شوم، گویی به دنیای دیگری قدم می‌گذارم؛ دنیایی که در آن مرگ و زندگی به‌طور پیوسته در هم تنیده‌اند. هر کجای این‌جا را که نگاه می‌کنم، بوی مرگ به مشامم می‌رسد؛ بوی داروهای تلخ، بوی خون که در دیوارها نفوذ کرده، بوی خاطرات...
  16. .Mahsa

    مناسبت روز جهانی دختر مبارک💓

    ممنون عزیزم❤️ روز شماام مبارک، همیشه بدرخشید و موفق باشید🌹
  17. .Mahsa

    نقد کاربر نقد دلنوشته محاق | آشوب

    سلام نویسنده‌ عزیز خط فکریت واقعاً مشخصه و این باعث شده که دلنوشتت به دل بشینه! احساس می‌کنم که هر کلمه‌ای که نوشتی، از عمق وجودت میاد و به راحتی می‌تونه با احساسات خواننده ارتباط برقرار کنه. واقعاً کارت عالیه و می‌تونه هر کسی رو تحت تأثیر قرار بده! من که واقعاً خوشم اومد! موفق باشی🌹
  18. .Mahsa

    نقد کاربر رمان گورستان پیوندها | Gemma

    درود خسته نباشید از همه نظر عالی بود لذت بردم قلمت حرف نداره. موفق باشی🌹
  19. .Mahsa

    در حال تایپ داستان کوتاه نبض‌های نیمه شب | مهسا ستوده

    نام داستان کوتاه: نبض‌های نیمه‌شب نام نویسنده: مهسا ستوده ژانرها: اجتماعی خلاصه: نبض‌های نیمه‌شب در بیمارستان، همزمان صدای امید و ناامیدی‌اند. در دل تاریکی و سکوت شب، هر تپش، گویی صدای زندگی است که به آرامی از میان دیوارهای سفید و سرد می‌گذرد. در این لحظات پر از انتظار، جایی میان خواب و بیداری،...
عقب
بالا پایین