نتایح جستجو

  1. .Mahsa

    نقد کاربر نقد داستانک نبرد آتش و یخ|شهرزاد قصه گو

    درود نویسنده‌ی عزیز، خسته نباشی! اول از همه، عنوانت واقعاً خواننده رو جذب می‌کنه. "نبرد آتش و یخ" یه تضاد و تقابل بین دو عنصر قدرتمنده. قلمت فوق‌العاده بود و من واقعاً لذت بردم، مخصوصاً از عنوانت که معنای فوق‌العاده‌ای داره. امیدوارم این داستان به موفقیت‌های بیشتری برسه!
  2. .Mahsa

    نقد کاربر نقد رمان استریوتایپ | هوشنگ

    درود، نویسنده‌ی عزیز! خسته نباشید. دو روزه که درگیر رمان شما هستم و واقعاً از آن لذت بردم. قلم شما بی‌نظیره، خلاصه و عنوان نیز واقعاً زیبا و دلنشین بود و به خوبی توجه خواننده رو جلب می‌کنه. قلمت حرف نداره، موفق باشی.🌹
  3. .Mahsa

    نظارت همراه رمان باد هم دختر بود | ناظر: Helen.m

    سلام عزیزم وقت بخیر رمانت بهترین بود فقط چندتا اشکالات داری اونا رو تو پارت‌های بعدی رعایت کنی عالی‌تر میشه🌹
  4. .Mahsa

    نظارت همراه رمان قم*ار دوزخی دل‌ها | ناظر: مینرا

    به شما اطلاع میدم دیگه؟
  5. .Mahsa

    نظارت همراه رمان قم*ار دوزخی دل‌ها | ناظر: مینرا

    وقت بخیر عزیزم من الان پارت جدید بزارم یانه
  6. .Mahsa

    دفترکار کپیست • Helen.m •

    اسم نویسنده: زهرا سلطان‌زاده اسم اثز: سطرهایی برای هیچکس عنوان: دلنوشته تاریخ: 1404/6/30 لینک اثر: https://uploadkon.ir/uploads/b6e921_25دلنوشته-سطرهایی-برای-هیچکس3.pdf
  7. .Mahsa

    نظارت همراه رمان قم*ار دوزخی دل‌ها | ناظر: مینرا

    عزیزم دقیق نمی دونم ولی فک کنم ۱۰پارت اینا گذاشته بودم ناظرم رفت منم سختم می‌شد نمی‌دونستم به کی باید بگم خیلی منتظر موندم دیدم خبری ازش نیست پارت گذاری کردم بعد چن وقت شما رو جایگزین کردن
  8. .Mahsa

    نظارت همراه رمان قم*ار دوزخی دل‌ها | ناظر: مینرا

    خیلی ببخشید 🌹 چون ناظرم چند وقتی بود نبود به ذهنم نرسید
  9. .Mahsa

    نظارت همراه رمان قم*ار دوزخی دل‌ها | ناظر: مینرا

    چرا گذاشتم تقریبا۳یا۴ روزه پارت نمیزارم
  10. .Mahsa

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    سلام وقت بخیر درخواست تایید رمان دارم
  11. .Mahsa

    مشاوره مشاوره‌ی علائم نگارشی

    ممنونتم عزیزم🌹 رمان باید چند پارت باشه؟
  12. .Mahsa

    در حال تایپ رمان قم*ار دوزخی دلها | مهسا ستوده

    صحرا: دستم را چنان محکم گرفته بود که گویی بیم آن داشت از میان انگشتانش سر بخورم و گم شوم. انگار که پرنده‌ای بی‌پناه در مشت داشت. وقتی وارد سالن شدیم. ولگا بر روی کاناپه لم داده بود، بی‌تفاوت و ل*ب‌هایی که هنوز از غرور لبخند می‌زدند؛ به گوشی نگاه می‌کرد. از صدرا و سودابه خبری نبود. کبیر بی‌کلام،...
عقب
بالا پایین