در این بین صدای ترانه به گوش رسید.
- خانم هاشمی !
صورت فاطمه چرخید. تعجبزده نگاهش کرد. ترانه به مردی که پشت سرش بود اشاره کرد.
- آقای مزدارانی، وکیل علی، برای حساب و کتاب امور مالی مزون باهاشون هماهنگ باش.
فاطمه چیزی نگفت. نگاهش به سهراب دوخته شده بود، ترانه با نگاه ترحمآمیزش از کنار مریم...