نتایح جستجو

  1. Zeynabgol

    حرفه ای رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    پارت بیست و سوم: دو وجه و دو قوه راچ از پله‌ها پایین رفت. سمت راست پلکان در طبقه اول، سه بار به درب کتابخانه کوبید. صدای عمویش را که شنید، درب را باز کرد و وارد شد. - عموجان. آقای جیرومن، برادر بزرگتر پدر راچ بود. اختلاف سنی زیادی با پدر او داشت. پیرمردی بود استخوانی اما قوی، که جمجمه‌اش در...
  2. Zeynabgol

    حرفه ای رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    پارت بیست و دوم: زیر پوست، روی نگاه رینا، دختر برده خانواده جیرومن، که حلقه طلایی بومی‌ها در چشمان سیاهش می‌درخشید، لای درب اتاق راچ را باز کرد. -‌ آقا... . راچ سرش را از روی کاغذهایش بلند کرد: -‌ بله؟ -‌ آقا؟ لباس تنتونه؟ بیام داخل؟ -‌ بیا تو، رینا، من بیدارم. یادت رفت در بزنی. مهم نیست. رینا...
  3. Zeynabgol

    حرفه ای رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    پارت بیست و یکم: جمله کلید شای مسیر کارگاه خودشان را می‌دانست، اما هرگز به آنجا نرفته بود. کارگاه با فاصله‌ای بیست متری خود پایگاه، زیر زمین بود و قلمرو شخصی دانی محسوب می‌شد. شای می‌دانست ممکن است دانی آزرده شود، اما در آن لحظه واقعا به کسی نیاز داشت که عقل و تجربه، و مهم‌تر از اینها حوصله...
  4. Zeynabgol

    حرفه ای رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    پارت بیستم: بانوی معماها فرمانده پس از آنکه با شای هم دست داد، پشت به آنها رو به میز کوچکی ایستاد و از درون یک بطری، پودر سبز رنگی درون دو لیوان ریخت و با آب سرد مخلوط کرد. با قدم‌های آزاد ولی محکم، به طرف گرالز آمد که نزدیک شای نشسته بود. یکی از لیوان‌ها را به طرف او دراز کرد. گرالز با زمزمه...
  5. Zeynabgol

    اطلاعیه •~درخواست ایجاد تاپیک شخصیت رمان‌ها~•

    درخواست تاپیک عکس شخصیت برای جدال حلقه‌ها: داستان شای
  6. Zeynabgol

    حرفه ای رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    پارت نوزدهم: در لباس گوسفند شای طبق معمول مجبور بود به دنبال گرالز بدود. پایگاه فرمانده ساختمان بزرگ‌تری بود. پنهان‌کردنش بین ساختمان‌های معمولی شهرک‌های بومی‌ها سخت می‌نمود، اما گرالز می‌گفت محافظت قدرتمندی دارد. می‌گفت والاها احتمالا از محل آن باخبر‌ند، اما جرئت حمله مستقیم ندارند. یک ساختمان...
  7. Zeynabgol

    حرفه ای رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    پارت هجدهم: شاید یک خانواده مکان: پایگاه هشت صبح زود بود که شای باخجالت از پله‌ها پایین آمد. دانی در آشپزخانه بود؛ چون نوبت آشپزی‌اش رسیده بود. زیر چشمانش از بی‌خوابی گود افتاده بود؛ اما هوای سرد، خواب را از چشمانش شسته بود. شای از آخرین پله‌ پایین رفت. زمزمه کرد: -‌ سلام. دانی جواب داد: -‌...
عقب
بالا پایین