فصل دوم: خاکسترِ آتش گرفته | پارت سیزدهم
سه روز بعد — تهران، ادارهٔ آگاهی / ساعت 10:30صبح.
هوا بوی کاغذ کهنه، قهوهی سرد و رطوبت دیوارهای قدیمی را داشت؛ همان بویی که سالهاست با خاطرات کار اردلان درآمیخته بود و هر بار او را بیآنکه بداند، به عقب میکشید.
اردلان روی صندلی نشسته بود اما نه مثل...