نتایح جستجو

  1. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر مینرا

    اشکال نداره نقره عزیز ایراد زیادی نداشتین که ناراحت باشید با قدرت ادامه بدید خیلیم عالی هستی :ok_hand::ok_hand:
  2. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان در ریسمان اقیانوس | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام چون خانم کیمیا مرخصی هستن من فعلا کارهاشون رو انجام میدم و در خدمت شما هستم
  3. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان در ریسمان اقیانوس | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سری (به) (در صورت صلاحدید خودتون اصلاح کنید) تأسف تکان داد. - عشق باهات چی‌کار کرده بدبخت؟! دستم را بر روی میز کارم کوبیدم و سپس همانند شیر، غرش‌کنان گفتم: - به تو ربطی نداره! اون دختر هرچیزی که هست از تو و دخترت بهتره! لبخندی از جنس دلسوزی زد و گفت: - باشه؛ اما دختر من که پولدارترین مد و لباس...
  4. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان عروسک شیشه‌ای | ناظر: ماهک

    بخش اول : آغاز صبح یک روز‌ پاییزی، در هوایی که نه سرد بود و نه گرم، با یکدست بلوز شلوار راحتی، دختر بچه ۸ ساله‌ای، دست گرم زن جوانی را گرفته و از در بزرگی رد می‌شود. آنها،(علائم نگارشی به کلمه قبل از خود می‌چسبند و از کلمه بعد از خود فاصله دارند)پس از گذر از یک حیاط که با سنگ های (سنگ‌های - این...
  5. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر مینرا

    فصل اول: آغازی از انتها | پارت دهم شب به آرامی روی شهر نشست. چراغ‌های کم‌نور آپارتمان، گوشه‌ای از اتاق را روشن کرده بودند و سایه‌ها به دیوارها خزیده بودند. صدای گذر ماشین‌ها از خیابان دور دست مثل زمزمه‌ای خسته، در پس زمینه‌ی سکوت می‌لغزید. اردلان روی تخت نشسته و تکیه‌اش را به تاج تخت زده بود،...
  6. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر مینرا

    فصل اول: آغازی از انتها | پارت نهم روز بعد: اداره‌ی آگاهی _ ۲۰ مهر ۱۴۰۲ ساعت هفت و سی‌دقیقه‌ی صبح بود، هوا هنوز بوی خنکی و خامی سحر را در خود داشت. مهی (مه‌ی) نازک روی حیاط آگاهی نشسته بود و نور کم‌رنگ خورشید از شیشه‌های غبارگرفته‌ی راهروها عبور می‌کرد. صدای کفش‌هایشان روی موزاییک‌های خاکستری...
  7. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان پادزهر مهلک | ناظر حسین یحیائی

    biggrin_" اصلاح شد و ویرگول گذاشتم براش
  8. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان پادزهر مهلک | ناظر حسین یحیائی

    دوباره خیره شد به وایت‌برد و تصاویری که با آهنربا رویش ثابت کرده بودم. به یکیشان اشاره زد. -‌ اونه نه؟ اونو تازه نصب کردی اون‌جا. -‌ خودشه. عجیبه، چون از خانواده‌ی معمولیه و شرکت رو همین دو سال پیش ثبت کرده. معلوم نیس سرمایه‌ی اولیه رو از کجا آورده. باید پیدا کنیم اسپانسرش کیه. به تصویر دیگری...
  9. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان پادزهر مهلک | ناظر حسین یحیائی

    بعد رساندن بیتا، مستقیم به دفتر کارم رفتم. فرزاد هم کمی بعد سر رسید. یک‌سری پوشه و یک فلش را روی میزم پرت کرد و با خستگی و ‌اغراق وا (وار) رفت روی صندلی چرمیِ نو. سرش را رو به بالا گرفته بود و اشک مصنوعی داخل چشمانش می‌ریخت که مانند تشتی از خون شده بودند و ناله‌ای دردناک اما نمایشی سر‌ داد. با...
  10. حسین یحیائی

    بازارچه انجمن طراحی سایت ارزان و اقتصادی برای اعضاء

    سلام دوستان گرامی نمونه سایت‌های طراحی شده توسط گروه طراحی سایت ویراداس - هوشمند و مفید (دارای نماد اعتماد و نماد ساماندهی و درگاه پرداخت) شرایط پرداخت ویژه (بدون چک و سفته و ضمانت) برای همکاران و نویسندگان محترم انجمن https://hosseinyahyaei.ir/ https://sanazmohammadi.ir/...
  11. حسین یحیائی

    نقد کاربر نقد کتاب روتین های خاموش | دیوا لیان

    @Chaos خدا لقدت کنه !!! چرا زرت و زورت آثار @..LADY Dyva.. رو میذاری من بدبخت مجبور بشم از ترس تنزل و پنزل و سلب مقام و درجه و مدال به به و چه چه کنم ؟!!! خدا ازت نگذره دیوای عزیز ایده بسیار جذابه و دو تا نکته داره یک اثر خوب همراه با انتقال تجربه است که این خیلی ارزشمنده اسم اثر هم متناسب با...
  12. حسین یحیائی

    نقد کاربر نقد دل نوشته‌ی ماهی در برکۀ آسمان | ماهک

    ماهک عزیزم چطوری گلم؟ دلنوشته اسمش روشه یعنی دل + نوشته !!! ( تا کی زنده باشم اینارو بهتون یاد بدم نمیدونم؟) biggrin_" biggrin_" من زیاد سر از دلنوشته در نمیارم چون بیشتر از اونکه دلنوشته بگم، چرت و پرت میگم !!! biggrin_" خارج از شوخی چندتا نکته رو بگم خدمتت: 1 - دلنوشته و شعر که گفتی از یک...
  13. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر مینرا

    دو پارت آخر بررسی شد نقره عزیز خوب پیش میری دختر گل قلمت توانا
  14. حسین یحیائی

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر مینرا

    فصل اول: آغازی از انتها | پارت هفتم دوروز بعد: تهران اداره‌ آگاهی، ۱۹ مهر ۱۴۰۲ ساعت از یازده شب گذشته بود. چراغ‌های فلورسنت اداره‌ی آگاهی با نور سرد و کمی صدای وزوزی روی میزها، پرونده‌ها و صندلی‌های فلزی می‌پاشیدند. هوا خنک و کمی خشک بود، بوی کاغذ تازه، جوهر و پاک‌کننده کف اداره با هم...
عقب
بالا پایین