نیلا با حرکتی مانتوی آتوسا را کشید و نگاهها به سمت او دوخته شد. آتوسا با لبخندی مرموز گفت:
- اتفاقی افتاد؟
نیلا تند گفت:
- قرار بود کفش بخریم.
آتوسا لحظهای توقف کرد و نگاهش را به ماهلین دوخت، با صدایی آرام اما کنجکاو گفت:
- صبر کن یه کم با ماهلین آشنا شم.
رو برگرداند و با نگاهی تیز و پر از...
آتوسا به نیلا خیره ماند. نیلا که با سه انگشت باقیمانده اش شلوارش را محکم فشرده بود، آب دهنش را با تردید بلعید، بیآنکه از دید آتوسا پنهان بماند.
نیلا با صدایی خاموش و پر از درد گفت:
- برای اینکه جلب توجه کنم... .
آتوسا آهی عمیق کشید، دلش برای این دختر زیبا که شایسته خاطرات خوب بود میسوخت...
سلام دوست عزیز
خلاصه با وجود طولانی بودنش، باعث خسته شدن و دلزده شدن خواننده نمیشه؛ زیرا با دیدن ترجمه روان و ساده مخاطب از یادش میره که رمان اصلی خارجیه و این ترجمه شدهی آن است. و اینجا مخاطب به مترجم اعتماد میکند و ترجمه خلاصه گنگ نبوده و مخاطب به راحتی میتواند با ترجمه ارتباط برقرار...
سلام
شخصیتپرداز باورپذیره و طوری که مخاطب واقعا میتونه باهاشون ارتباط بگیره.
-توصیفها و اصطلاحاتی که استفاده کردی کاملاً روان و واضح، نه گنگ و کلیشهای.
ایده رمان جدیده و کلیشه نیست درحالی که ژانرهای منتخب را در رمان حفظ کردی و پشت صحنه نمونده.