✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @GRIMQUILL
با شما نویسندهی عزیز گفتگویی گروهی ایجاد میشود. لطفاً در آن گفتگو مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @مَه نویس؛
با شما نویسندهی عزیز گفتگویی گروهی ایجاد میشود. لطفاً در آن گفتگو مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
◆◇◆◇◆
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...
چادر را محکمتر جمع میکنم و با گامهایی ناپایدار پشت پرده میروم. نور زرد کمرمق پشت صحنه روی صورتم میافتد. اولین نفسی که میکشم، انگار هوای واقعیست، نه هوای سنگین صحنه.
نازنین به سمتم میدود و با چشمانی گرد و لبخند پهنی میگوید:
- وای آرام! عالی بودی!
لبخندی بیاختیار روی لبم مینشیند، اما...
این یعنی اگر گند بزنم، کارم تمام است. نفس عمیقی میکشم، گوشیام را بیرون میآورم و فایل پیدیاف نمایش را باز میکنم. صفحه با لرزش انگشتانم بالا و پایین میشود. کلمات جلوی چشمم میرقصند و هیچکدام در ذهنم نمیمانند. لبم را میگزم، زیر ل*ب تکرار میکنم، "اون نمیخواد تو رو ببینه... اون...
گریمم که تمام میشود، نازنین بیصدا کنار میرود تا من لباس صحنه را بپوشم. پارچهی ضخیم و تیرهی مانتوی نمایش بوی اتو و استرس میدهد. دکمهها را یکییکی میبندم، حس میکنم نفس در قفسهی سینهام سنگینتر میشود. چادرم را بر سر میاندازم، نگاهی کوتاه در آینه میاندازم؛ صورتی که میبینم، من نیستم...
✧◆✧◆✧
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @Tiam.R
با شما نویسندهی عزیز گفتگویی گروهی ایجاد میشود. لطفاً در آن گفتگو مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
بسمه تعالی
«دفتر کار ناظر ارشد @مَه نویس؛ »
ناظر ارشد @مَه نویس؛ در این تاپیک رمانهایی که توسط او بررسی شده است را اعلام میکند.
ضمن تشکر از حضور شما، تقاضا داریم نهایت همکاری را با ناظر به عمل بیاورید.
به ترتیب:
● عنوان اثر
● نام نویسنده (تگ شود)
● لینک اثر
● وضعیت اثر (رد یا تایید)
با...
◆◇◆◇◆
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...
چه روزنامهی شیرینی...
اول که از تمجیدها ممنونم ایشالله که لایقشون باشم ولی ملکهی آمریکا؟Lagh2
اتفاقاً فامیل مامانم ملانیاست و از اونجا که با دونالد ترامپ فک و فامیل در میایم اشارهی کاملاً بهجایی بودsmilies
PH انجمن هم که نشونهی شیمی خوندن زیاد ملیکاست... ملی بیا پشت پرده یه مسابقه شیمی...
درود نویسندهی عزیز
متاسفانه به اثر شما هیچ تگی تعلق نگرفت.
نقاط قوت:
پیرنگ دارای کشمکشهای زیاد و متنوع
توصیفهای اولیهی فضا قوی و قابل تصور
توصیف چهرهها نسبتاً مناسب و قابل قبول
سیر روایت روان و نرمال
تسلط نویسنده بر قلم و نثر زیبا
نقاط ضعف:
پیرنگ نامنسجم و گسسته، بدون اتصال منطقی میان...
درود نویسندهی عزیز
به اثر شما تگ «متوسط» تعلق گرفت.
در متن، نیمفاصلهها در جدا کردن ضمایر رعایت نشده بودند.
اکثر خطهای دیالوگ به جمله چسبیده بودند و در برخی بخشها نیز دیالوگها بدون خط دیالوگ نوشته شده بودند.
پس از اصلاح کردن متن میتوانید دوباره درخواست تگ فرعی بدهید و پس از دریافت تگ...
حوصله ندارم به هر کسی رسیدم توضیح بدهم که چرا دیر آمدم. کیفم را با سرعت روی مبل پرت میکنم و روی صندلی جلوی آینه مینشینم. آینهای که دورش لامپهای ردیفی روشناند. روی میز گریم لوازم پراکندهای مثل برس، لوازم گریم و چند قوطی اسپری پخش شدهاند.
نازنین بدون اینکه نگاهش را منحرف کند، با لحنی که...
قلبم فرو میریزد. تماس را وصل میکنم و در حالی که با یک دست کلید را از گلدان کنار در برمیدارم میگویم:
- سلام آقای حیدری، خوب هستین؟
صدایش، عصبی و برنده بیدرنگ در گوشم میپیچد:
- کجایی آرام؟
در خانه را پشت سرم قفل میکنم و با دو از پلهها پایین میپرم.
- من خواب موندم… واقعاً عذر میخوام،...
میتوانم تصور کنم که در شیراز چقدر خوش میگذراند؛ قدم زدن در کوچههای پرنور، حرف زدن با آدمهای دیگر، زندگی کردن در فضایی که من اینجا، میان دیوارهای کوچک و خاموش خانه، حسرتش را میخورم.
- باید یه چندتا قرارداد دیگه هم ببندیم. با یه شرکت خصوصی لوازم آرایشی و بهداشتی صحبت کردم و… .
دیگر...