«بسمه رب الجنوب»
تو یه نویسندهای و داری داستان مینویسی.
در بارهی مردی که هر سال، سر یه روز و ساعت مشخص به شماره عشق سابقش زنگ میزنه اما گوشی خاموشه، تا یه شب که یهو تلفن بوق میخوره و بعد صدای
زنی توی گوشی میپیچه...
پایان این داستان رو با چه جملهای تموم میکنی؟