نتایح جستجو

  1. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش آشپزخانه را ترک کرد و آوا کنار پری‌ماه نشست. - به دل نگیر پری، سیاوش همین‌جوریه دیگه. پری‌ماه سرش را بالا گرفت و گفت: - اما اسم من پری‌ماه هست. آوا خندید و گفت: - می‌دونم. پری مخفف پری‌ماه‌ست. ‌- این که گفتی یعنی چی؟! ‌- یعنی اسمت رو کوتاه صدا زدم. - منم می‌تونم اسم تو رو کوتاه صدا بزنم؟...
  2. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - از کارهات سر در نمیارم بچه. پری‌ماه با دیدن دود سیگار ریز خندید و گفت: - این چیه؟ تو جادوگری؟ سیاوش حرفی نزد و در سکوت به چهره‌ی پری‌ماه زل زد. پری‌ماه با صدای ققنوس به عقب برگشت. - تو آدم شدی، درسته؟ سریع از جاش بلند شد و به سمت ققنوس رفت. - ققنوس کجا بودی؟ من خیلی دنبالت گشتم. ققنوس اخم کرد...
  3. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    در کمدم رو باز کردم و نگاهی به داخلش انداختم. یک پانچ زردقناری با شلوار جین مشکی انتخاب کردم و در نهایت شالم رو روی سرم انداختم. چتری هام و روی پیشونیم یکدست ریختم و با گرفتن کوله پشتیم از اتاق بیرون اومدم. پله ها رو دو تا یکی گذروندم و زیرلب گفتم: - دیرم شد، وایی! بجنب شاداب خانم. پوست لبم رو...
  4. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    الانم که تنهایی خودم روز هام رو می‌گذرونم. با اومدن زنی حواسم رو جمع کردم. خرید هاش رو نوبت به نوبت جلوی دستگاه می‌ذاشتم و با صدای تیکی همه رو روی میز بغلی قرار میدادم. جمعا صد و پنجاه هزار تومن، قابلتون رو هم نداره. متشکرم. کارتش رو طرفم گرفت. حساب کردم و وسایل هاش رو با سبد تا در خروجی...
  5. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    لبخندی زدم و گفتم: - خواهش می‌کنم. اون هم لبخند زد و پول رو حساب کرد. - روز خوبی داشته باشید! این رو گفتم و اون هم با نیم نگاهی به اتاق آقای مجد رفت. تعجب برم داشت! بی‌خیالش شدم و کار مشتری رو راه انداختم. ترگل دستم رو کشید که نزدیک بود زمین بخورم. - هوی، سر آوردی؟! بی‌توجه به چهره‌ی طلبکارم...
  6. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    آرمین، یکی از کارکنان اینجا که دوست اجتماعی من و ترگله، برای ناهار از ساندویچ فروشی کنار فروشگاه سه تا ساندویچ با سس خرید. طبق معمول به سمت‌مون اومد. لبخند زدم و با هم سلام کردیم. - سس تند گرفتی؟ برای اینکه اذیتم کنه، گفت: - آخ آخ! پاک یادم رفت، امروز رو با ساده نوش جان کن. قبل از اینکه دوباره...
  7. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    با صدای مَردی به خودم اومدم. خانم حالتون خوبه؟! ها، یعنی بله! معذرت می‌خوام. خواهش می‌کنم، حساب ما چقدر شد؟! بزارید ببینم. یک نگاه به رسید کردم. قیمت و گفتم و بعد از حساب کردن رفت. هنوز چند ساعتی مونده بود تا کارم تموم شه. چشمم به چندتا دختر افتاد که به متین خیره شدند و با هم پچ پچ می‌کردند...
  8. ا

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    سلام و درود درخواست نقد https://forum.cafewriters.xyz/threads/%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85-negin-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.12395/
  9. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نه، ققنوس راهنماست. اون بهم یاد میده چی‌کار کنم و چی‌کار نکنم. ولی من به حرفش گوش نکردم و الان هم که شبیه شما شدم. سیاوش تنها سرش را تکان داد. به خانه برگشتند که آوا احساس کرد پری‌ماه با موهای بلندش کمی مشکل دارد. ‌- پری‌ماه. - بله؟ ‌- یک لحظه بیا. پری‌ماه روی مبل نشست که آوا با لبخندی گفت: ‌-...
  10. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کم کم پری‌ماه به خواب رفت و مانند جنین در خودش جمع شد. سیاوش هم فقط به چهره‌ی بچگانه و زیبایش زل زده بود. صبح زود پری‌ماه بیدار شد و اول به اتاق سیاوش سرک کشید و بعد به اتاق آوا رفت. کمدش را بی‌اجازه باز کرد و تمام لباس‌های آوا را زیر و رو کرد. یک دامن کوتاه گلبه‌ای با لباس لیمویی درآورد و سریع...
  11. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - خیله خب، می‌گیم دوست توئه اومده یک مدت این‌جا بمونه. ‌- بعد نمی‌پرسن چرا اومده؟ مامان رو که می‌شناسی، بدون رودروایسی راجع به همه چی از پری‌ماه می‌‌پرسه. ثانیا، اصلا نمی‌خوره هم‌سن من باشه، پری‌ماه آخرش هفده سالشه‌. ‌- میگم گم شده. - اگه فکر می‌کنی می‌تونی مامان رو با این حرف‌ها قانع کنی بهش...
  12. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نکنه می‌خوای من رو بیرون بندازی؟ ‌- اگه یکم دیگه حرف بزنی همین کار رو می‌کنم. پری‌ماه لبش را لوچ کرد، از ماشین پیاده شد و یکی یکی ماشین‌ها را دید میزد. یک فراری قرمز چشمش را گرفت و با لبخندی به سمتش رفت و در را باز کرد و بی‌اجازه نشست. آوا و سیاوش با چشم‌های گشاد نگاهش کردند. پری‌ماه زبانش را...
  13. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش سکوت کرد. به نظر می‌آمد از این‌که پری‌ماه او را به بداخلاقی شناخته ناراحت است؛ به پاساژی که رسیدند سیاوش نگه داشت و باهم به داخل پاساژ رفتند. پری‌ماه با دیدن لباس‌هایی که آن‌جا بود حسابی ذوق زده شده بود؛ دست آوا را گرفت و به سمتی کشید. -آوا، این لباس‌ها رو ببین! می‌ذاری من انتخاب کنم واست؟...
  14. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نمی‌گه. می‌گه! غلط می‌کنه بگه. - می‌گه خوبم می‌گه! - اگرم بخواد بگه من اجازه‌اش و نمی‌دم. پری‌ماه لبش را لوچ کرد. - چرا؟ اگه نگی ناز شدم گریه می‌کنم ناراحت بشی. سیاوش هوفی گفت. - خیله خب، ناز شدی حالا خیالت راحت شد؟ -نه، با احساس نگفتی! اون پسر توی فیلم یه جوری گفت که واقعا ناز شده... ...
  15. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    به نام او به یاد او در پناه او دلنوشته: هم پیمان ژانر: عاشقانه، اجتماعی دلنویس: نگین بای مقدمه: شکوه چشمانت را از خدا عاریه گرفته‌ام، که زیبایی از رخسار پرمایه تو می‌تپد. دگر تا ابدیت، حمایل هدیه‌ای خواهم بود که برای این قلب، دلاویز و فرخنده است. با هم، پیمانی بسته‌ایم که در آستانه‌ی این...
  16. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هوالحق نمایشنامه: شب یلدا ژانر: تراژدی، طنز نویسنده: نگین بای شخصیت‌ها: مهسا، آیناز، الینا امیر، ماهان، آرش نقش: دانشجو و دوست اجتماعی ویراستار: @Hanieh_M @Stone Heart خلاصه: دانشجو‌هایی که شب یلدا تصمیم می‌گیرند کنار‌هم باشند، امّا هیچ برنامه‌ای برای این شب طولانی ندارند! یکی از آن‌ها...
  17. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به نام تک نوازنده‌ی هستی همگی در پذیرایی نشسته بودند و هرکسی به یک‌ جایی چشم دوخته بود. درست وسط حال، یک دست مبل قهوه‌ای با میز عسلی قرار داشت. خانه‌ای ساده؛ امّا در عین‌ حال شیک که نسبتاً مرتب بود. گه‌گاهی به یک‌دیگر خیره می‌شدند و از این سردرگمی خنده‌شان می‌گرفت. آیناز که کلافه شده بود گفت: -...
  18. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر: به نظر من آیناز رو قرنطینه کنیم تا از دست نرفتیم. آیناز به سمت امیر دوید و در همان حال داد زد: - امیر می‌کشمت! امیر: نه نیا، من جانم رو دوست دارم. الینا خندید و گفت: - موش و گربه به جون هم افتادند. آرش: آقا می‌خوایید حداقل آن هندوانه رو بخوریم؟! مهسا: بله، بله؟ اون واسه یلدا است. اگر دست...
  19. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر زد زیر خنده و گفت: - آفرین آرش، گل گفتی. الینا: هه هه، نمکدون! تو چند دقیقه پیش ضعف نکرده بودی؟ زبانت که خوب کار می‌کنه. مهسا از داخل آشپزخونه فریاد کشید: - من دست تنهایم، یکی برای کمک بیاد. آیناز: مهسا، اومدم. آیناز به کمک مهسا می‌رود و بعد همگی با هم نیمروی آماده را می‌خورند. امیر: ماهان...
  20. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر: نه، می‌خوام کمی متفاوت خواستگاری کنم. ماهان: که این‌طور، متفاوت؟ با یه حلقه مثلاً چه‌طوری می‌خواهی متفاوت خواستگاری کنی؟! امیر: نمی‌دونم والا، نمی‌شه حلقه رو یک‌جا بزارم که سوپرایز بشود؟ آرش بشکنی زد و گفت: - باریکلا، من می‌دونم چه‌کار کنم! حلقه رو بده. امیر: باشه فقط نفهمد کار تو هست...
عقب
بالا پایین