نتایح جستجو

  1. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    الینا: نه عزیزم شما نقش نخودچی رو داری. مهسا: وای باز شما شروع کردید، به نظرم همه بریم توی حال بد نیست. همه وارد پذیرایی شدند. آرش دست به سینه ایستاد و گفت: - نه بابا، یک چیزایی هم سرتان می‌شود. ماهان: قشنگ شده‌ها. مهسا ذوق زده می‌گوید: - وای مرسی، خیلی روش کار کردیم. امیر کنار گوش آرش...
  2. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر: چرا می‌زنی؟ آیناز: می‌خواستی من و بکشی، اون هم با حلقه! امیر: کی گفته من این‌کار رو کردم؟ الینا: آرش گفت. امیر به آرش نگاه می‌کند و می‌گوید: - من گفتم؟! آرش لبخند زد و گفت: - آره دیگه داداش، خودت گفتی نفهمه کار من هست. امیر: آخ! من، من گفتم. آیناز: جوابم مثبته. امیر شوک زده گفت: - ها! تو...
  3. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    و به سیاوش اشاره کرد. سیاوش همان‌طور که به سمت پری‌ماه می‌رفت گفت: - آدم رو مجبور به چه کارهایی می‌کنید. از زیر گردن و پاهای پری‌ماه گرفت و تو یک حرکت بلندش کرد. - پاک کن اون اشک‌ها رو نیم وجبی. پری‌ماه سرش را بالا گرفت. چشم هایش برق خاصی داشت که سیاوش جذب می‌شد. -تو پاهات خسته نشدن؟! -نه! -اگه...
  4. ا

    تولدت مبارک مستر چشم تیله ای

    تبریک میگم :rose::rose:
  5. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پری‌ماه از روی صندلی بلند شد و به میزهای دیگر سرک کشید. هر کسی که آن‌جا بود خیلی متعجب میشد! به سمت میزی رفت و تا خواست چیزی بردارد، سیاوش به سمتش رفت و دستش را گرفت؛ با اخم به میز خودشان برگشت و پری‌ماه را روی صندلی نشاند. - تا بهت اجازه ندادم از جات تکون نمی‌خوری و گرنه من می‌دونم و تو...
  6. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - اگه دستم به تو برسه به‌خاطر همین خنگ بازی‌هات هم شده کتک می‌خوری. -منم بهت جادوگری رو نمی‌دم! -پری‌ماه من سگ بشم خودت می‌دونی‌ها. -یعنی چی؟ -وقتی بگیرمت می‌فهمی‌! -منم می‌تونم سگ بشم؟ -پری‌ماه چشم‌هام رو می‌بندم و تا سه می‌شمرم؛ اون سیگار توی دستم نباشه بدبختی. پری‌ماه فقط نگاهش کرد. سیاوش...
  7. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش لبخند زد و گفت: -مگه خودت پا نداری؟ -دارم ولی خودت گفتی موقعی که نمی‌تونم راه برم باید این‌جوری من رو روی دست‌هات بگیری. -یعنی نمیای پایین؟ پری‌ماه ابرو‌هایش را به معنای نه بالا انداخت. - خیله خب؛ خودم می‌ندازمت! پری‌ماه با ترس محکم گردن سیاوش را چسبید و گفت: - این کار رو نکن! چشم‌هایش را...
  8. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نفس‌هایم را لحظه لحظه بشمار این ثانیه‌های آخر در این تیک‌تاک‌های کُند جانم ربوده می‌شود دیگر نخواهد دید نه چشمِ تو مرا و نه چشمِ من تو را حداقل، بگذار این لحظه نگاهت بکنم نگاهم بکنی دیگر این روز‌ها برنمی‌گردد دیگر نمی‌بینمت دلم را شکستی اما، باز هم دوستت دارم دلم می‌خواهد که دوستم داشته...
  9. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آوا دکمه آیفون را زد و چند دقیقه بعد پرهام وارد خانه شد. - سلام بر اهالی خونه! جذابیت‌های دنیا از راه رسید. و دستی به موهای معجد و حالت‌دار خود کشید. آوا خندید و پری‌ماه هم با شیطنت لبخند زد و بلند گفت: - سلام جذابیت! پرهام با دیدن پری‌ماه گفت: - به به، نیمه‌ی گمشده‌ی من این‌جاست که! پری‌ماه...
  10. ا

    قشنگ‌ترین اخلاقی که یه آدم می‌تونه داشته باشه؟

    یکمی فکر نکنه حرف گوش کن نیستم ?❤ @امیررضا
  11. ا

    در حال تایپ نمایشنامه لاک | Negin

    بسم رب العشق نمایشنامه: لاک ژانر: تراژدی نویسنده: نگین بای شخصیت ها: آیلین، آیلار، میعاد، گیسو خلاصه: آیلین دختری‌است که برای بار اول شکست می‌خورد. از زندگی‌اش می‌گذرد تا عشقی دو طرفه را ماندگار سازد؛ تمام آرزو هایش را فراموش می‌کند تا...
  12. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    رمان کوتاه: من تنها تو را دارم ژانر: تراژدی به قلم: نگین بای ناظر: @ماه نــاز ویراستار: @سادات.۸۲ کپیست: @ژولیت خلاصه: طی یک حادثه تلخ، همه چیز در هم می‌پیچد. زندگی یک زن و شوهر در سرنوشت مبهمی غوطه‌ور می‌شود؛ تقدیر آینده‌ی ناباوری را برایشان رقم می‌زند. اما کسی از آینده باخبر نیست. سرنوشت به...
  13. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    "به نام خدایی که عهدش وفاست" لبخند کمرنگی زدم و زیرلب زمزمه کردم: - فکرش رو هم نمی‌کردم. بهار همان‌طور که مو‌های بلند و پرپشتم رو رنگ می‌زد، خندید و آروم گفت: ‌- منم همین‌طور لاله، احساس می‌کنم خوابه! از حق نگذریم داداشم مثل خودم سلیقه‌اش خوبه‌ها. ‌- اوایل تصور می‌کردم تو پیشنهاد دادی به...
  14. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آبتین توی پذیرایی، روی کاناپه نشست و کانال‌های تلوزیون رو بالا و پایین می‌کرد؛ من هم ظرف‌ها رو شستم و خونه رو کمی مرتب کردم. بهار دستم رو کشید و به اتاق برد. ‌- بدو لاله، باید حاضر بشیم. ‌- چرا انقدر زود؟ ‌- اولاً ما دوست‌های نزدیک و ویژه‌ی هدیه هستیم. با حرفش خنده‌ام گرفت. ‌- کمتر خودت رو تحویل...
  15. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ای‌کاش جربزه‌ی این رو داشتم تا حداقل به چشم‌هاش نگاه کنم و بی‌پروا بگم اون‌طوری که فکر می‌کنی نیست، ولی سهیل انقدر با حرف‌هاش ذهن آبتین رو مشوش کرده که حرفم رو باور نکنه. بهار از ماشین پیاده شد و من رو هم از ماشین پیاده کرد؛ تنها با صدای چرخ‌های ماشین که به آسفالت کشیده شد متوجه شدم که آبتین...
  16. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نگاه آبتین به ل*ب‌های دکتر قفل بود و دست‌هاش می‌لرزید؛ دستم رو روی دست مشت شده‌اش گذاشتم که از جاش بلند شد و یقه‌ی دکتر رو به دست گرفت. - چی میگی؟ اسم خودت رو گذاشتی دکتر؟! به سرعت از روی صندلی بلند شدم و زیرلب گفتم: - آبتین... . دکتر اخم کرد و گفت: - آروم باشید لطفا. آبتین با صدایی که از بغض...
  17. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    درحالی که چشم‌هاش قرمز‌تر شده بود و سعی داشت اشک نریزه گفت: - می‌دونی دارم به چی فکر می‌کنم؟ که ای‌کاش زودتر بهم گفته بودی لاله، نمی‌دونستم دوستم نداری. با حرف آبتین صدای هق‌هقم کل خونه رو برداشت. با دست‌هام جلوی دهنم رو گرفتم. - آبتین من... . انگشتش رو روی بینیم گذاشت و با لبخند تلخی گفت: -...
عقب
بالا پایین