نتایح جستجو

  1. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زندان غم‌ها کرده این دل را خفه قلبم سکوتش ناگهان فریاد شد صد آرزو می‌کرد و یارش تا که رفت هر آرزویش لحظه‌ای بر باد شد یادی کند هر دم ز یارش روز و شب افسوس تا آمد به خود، از یاد شد
  2. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بشکند دستی که هر جا بی‌نمک باشد رواست هر محبت جای هر چرک کف دستی دواست ما نمک ها خورده‌ایم اما نمکدان نشکنیم از قضاوت ها به دورم چون فقط قاضی خداست دل اگر عاشق شود مجنون و رسوا می‌شویم دل شکستن بی‌وفایی یا جفا از ما جداست
  3. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دلم تنگ است و دلداری ندارم چو ماهی رفته از آب بی‌قرارم گلی باشم ز غم پژمرده بی‌جان تویی تنها برایم جان و درمان پریشانم پریشانم خدایا ز هر دردی کنی درمان تو ما را
  4. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خداوندا دلم غمگین و نالان تویی تنها برایم راه درمان خداوندا شکستم از درونم نباشی پیش من دل گشته ویران خداوندا خداوندا اسیرم در این دنیا شدم بیزار و بی‌جان اگر روزی تو را کردم فراموش شود آن روز بر من روز پایان خداوندا وگر گریان بُوَد دل تو چون باشی شود دل با تو خندان
  5. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    این حال من جانم به ل*ب آخر رساند یارم که رفت از پیش من با من نماند دنیا به مرگم می‌شود ساعت‌شمار بر من جهنم می‌شود این روزگار شب ها به خوابم یار خود را دیده‌ام از رفتنش من بار ها رنجیده‌ام در خواب خود دیدم که رفت آن جان من در طالعم آمد رود درمان من رفت از کنارم خواب من تعبیر شد پس طالعم...
  6. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زیر باران از تو خوانم تا قیامت با تو مانم بی‌تو جانم در عذاب‌است حال من بازم خراب است من تو را دارم که شادم ورنه جان بر مرگ دادم گر دو دستم را بگیری خنده‌ام بر ل*ب ببینی
  7. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    لبخند تو درمان این درد من است خندیدنت پایان غم های من است من مملو از دردم ولی حال مرا سامان دهد ل*ب‌های خندان تو باز
  8. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    عمر من در یک وجب خاک از هزاران غصه پیدا می‌شود گر نباشی پیش من در لحظه‌هایم مرگ زیبا می‌شود من هراسان مانده‌ام یادت مرا دیوانه کرد ای نازنین غصه‌هایم چون کفن روحم ز جانم را بگیرد در زمین
  9. ا

    اتمام یافته مجموعه شعر هلال ماه| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یار شیرینم! بخند تا همیشه؛ که قند در دلم آب می‌شود. بناز به خودت؛ و مواظب خودت باش. ماه با تو دلش قرص می‌شود و هلال روی زیبایت، تداعی هلال ماهِ شب های من است؛ و این چنین تو را هلال ماه نامیده‌ام! بایست در کنارم و دستانم را بگیر آن لحظه است که قلبم از تپش های خود نمی‌ایستد. ممنون از نگاه‌های...
  10. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نمی‌تونستم حتی از خدا بخوام که آبتین متوجه اشتباهش بشه. شاید متوجه نمی‌شد که من بهش علاقه دارم. *** صبح تا بعد از ظهر توی مهدکودک بودم. وقتی به خونه برگشتم دیدم آبتین و اهورا کنار هم خوابشون برده. برای ناهار هم آبتین از بیرون غذا سفارش داده بود. با این وضع نمی‌تونستم به مهدکودک برم. هر روز که...
  11. ا

    در حال تایپ نمایشنامه لاک | Negin

    آیلار: داری میری مواظب باش! آیلین: مواظب چی؟ آیلار: خودت؛ باز نشه یه دردسر تازه بندازی وسط زندگی نکبت بارمون. آیلین: وای خدا! یک جوری حرف میزنی آدم نمی‌دونه کدوم یکی از طعنه هات و جمع کنه. ماشاالله مهارت داری فکر کنم هرکی جای من بود با این تیکه هات تا الان صد تا کفن پوسونده بود. آیلار: حالا که...
  12. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ‌- اگه بخوای دیگه نمیرم. اهورا جلوی در آشپزخونه ایستاد و گفت: - مامان. نگاهم رو از آبتین گرفتم و با گرفتن دست اهورا وارد پذیرایی شدیم. روی کاناپه نشستیم و با لبخندی گفتم: ‌- خوب خوابیدی خوشگل من؟ ‌- اوهوم، شما دعوا می‌کردید؟! ‌- نه عزیزم، داشتیم حرف می‌زدیم. ‌- مامان. ‌- جانم؟ ‌- من گرسنمه. ‌-...
  13. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پری‌ماه با ترس جیغ بلندی کشید که هر سه نفرشان گوش‌های خود را گرفتند. ناگهان شروع به گریه کرد. -نه ققنوس! تو رو خدا پرهام رو با خودت نبر؛ من نمی‌خوام بمیره. سیاوش پوفی گفت و سرش را بین دست‌هایش گرفت. -آخر من رو دیوونه می‌کنه. آوا خندید و گفت: -نترس پری! پرهام هنوز این‌جاست. پری‌ماه با چشم‌های...
  14. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش هم گویا خنده‌اش گرفته بود و سعی داشت جدی باشد، گفت: -واسه خودمم عجیبه. -عجیب چرا؟ بابا پری حرف نداره؛ فقط باید بشینی تماشاش کنی. -شما خیلی بیجا می‌کنی. پرهام خودش را جمع و جور کرد و گفت: -نه منظورم این بود سیاوش بشینه فقط تماشاش کنه. -آفرین، حالا شد. -ولی عجب شانسی داری، از حیاط پشتی یک...
  15. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه من تنها تو را دارم | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سرش رو تکون داد و بعد از صبحونه بیرون رفت. من هم روی صندلی نشسته بودم و توی فکر رفته بودم. اهورا وارد آشپزخونه شد و با لبخند گفت: ‌- صبح بخیر. -‌ صبح توام بخیر عزیزم. به طرفم اومد که روی موهاش رو بو*سیدم و کمکش کردم روی صندلی بشینه. صدای آیفون توجه‌ام رو جلب کرد. خودم رو بهش رسوندم و جواب دادم...
  16. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    درمیان چهره‌ی به اشک نشسته‌ات، چشمان مشکی و زیبایی به سفیدی محضی می‌زنند که مرگ خواندمش! سیاهی گیرای چشمانت، خود را از دست داده‌اند؛ خود را در میان دو راهی زندگی و مرگ گم کرده‌اند! نگذار این بغض ثابت در گلویم با رفتنت خفه‌ام کند.
  17. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    از پرتگاه زندگی،کسی مرا نجات نمی‌دهد؛ کسی از تلاطم اشک‌های بی امان رهایم نمی‌کند. تنها مانده‌ام؛ و در عمق چشمانم آتش شعله می‌زند. شعله‌ای که گریبان گونه‌های ترک برداشته‌ام را می‌گیرد. آنقدر می‌سوزد که آفتاب مرا به خود می‌گیرد! دیگر جانی برای نفس‌هایم نمی‌ماند که نفس بکشند‌‌.
  18. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    زمانی که در گودی چشمانت شیشه‌هایی می‌شکنند؛ در لبخند لبانت، خشکی و روح مُرده می‌مد؛ در کنج گونه‌هایت نم می‌نشیند و چال گونه ها را می‌بلعد، من آن لحظه شکنجه می‌شوم. و جان من است که از نفس می‌افتد و جانی برایش نمی‌ماند.
  19. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    تو که لبخند می‌زنی، یک جهان را می‌سازی! غنچه روی سرخی لبت نقش می‌بندد؛ گونه‌هایت لاله زار می‌شود وقتی از خجالت گل می‌اندازد، و پلک‌هایت را که باز و بسته می‌کنی، یک عالم را چشم می‌دهی تا تماشایت کنند. چشم‌هایت شهر را روشن می‌کند! تویی که نور چشم و قلب من شده‌ای. موج موهایت مرا غرق می‌کند و هنگامی...
  20. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    ثانیه‌ای که می‌گویی برو، نمی‌دانی همانجا من به آن دنیا می‌روم! اما نبود تو رفته رفته گریبان لحظه‌هایم را می‌گیرد و خفه‌ام می‌کند. سیل عذاب‌هایم طغیان می‌کند و سد واژگانم را می‌شکند؛ که این‌بار به جای وصف لبخندت، درد نبودت را می‌نویسم.
عقب
بالا پایین