تو هم پیمان من هستی. دستهایت را به جان میخرم؛ همان دستان گرم و جان بخشی که زندهام میکند.
مرا صدایم کن که صدایت، زندگی میبخشد و حالم را دگرگون میسازد. تو که لبخند میزنی درد های من درمان میشود؛ و وقتی که میخندی غم های من پایان میگیرند.
خودت میدانی من پر از درد های ناتمام هستم، اما ل*ب...
من و تو پرت شدهایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی!
عذابم میداد وجدانی که هر لحظه عذاب میکشید و نبودت را تداعی چشمانم میکرد.
و این چشمهایم، اشک ها را فدای گونههایم میکردند.
من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
من و تو پرت شدهایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی!
عذابم میداد وجدانی که هر لحظه عذاب میکشید و نبودت را تداعی چشمانم میکرد.
و این چشمهایم، اشک ها را فدای گونههایم میکردند.
من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
انجمت کافه نویسندگان
انجمن نویسندگی
دلنوشته اجتماعی
دلنوشته در حال تایپ
دلنوشته عاشقانه
دلنوشته هم پیمان
دلنوشته هم پیمان از نگین بای
دلنوشتههای نگین بای
نگین بای
"به نام تک نوازندهی هستی"
مجموعه اشعار: قفس
قالب: غزل، مثنوی
شاعر: نگین بای
مقدمه:
ای یار من،
بشنو صدای بیصدای من
بخوان به نام عشق بیهوای من
بدان تنها تو هستی یار و شیدای من
ای یار من!
من یار تو؛ چشمان تو،
تنها یار در این دنیای من.
حرفهای تو،
تنها نوای من
ای یار من؛ ای یار من!
بشنو صدای...
روزگار
روزگاری با دلم بد کرده است
با دلی اینگونه صد بد کرده است
من نه با او عهد و پیمانی، نه دوست
او مرا در امتحان رد کرده است
من نخواهم روزگاری اینچنین
آه، خود را رنج بیحد کرده است
شاخه گل را از دلم برچیده است
زندگی را، دیو و پر دد کرده است
کاش این دروازه هم خود باز بود
باز هم دروازه را سد...
عاشقی
ماه تابان امشبم در دفترش
میکشد گیسوی تنها همسرش
مینویسد از گلایلهای او
از تمنای دلش با حسرتش
گفت با آن نرگسان پرگلاب
بر نگارش آن همیشه همرهش
از غمی، از درد دوری از جفا
گفت او بشکسته آن بال و پرش
نامه را آماده پروازش بداد
قلب را با نامه برد آن کفترش
تا رسید آن قلب عاشق، خانهاش
با...
بهار آمد بهارا
بهار آمد، بهار آمد بهارا!
گل از گل میدرآید ای جهانا
بگو با من، ز پهنایی دریا
بگو از هر چه میخواهی ز دنیا
منم در این جهان دارم خدایی
که با او میکنم من کدخدایی
نترس از زندگی، گویی صبایی
بَرَد آن نامهات را با صفایی
تویی در این جهان آکام و آباد
تو هستی در جهان، انسان آزاد
بیا با...
ثمره
هر درختی میوهای در فصل خود
میدهد باری تو را ای باغبان!
پس زمینت را فقط تخمی بکار
تا درآید آنچه را باید از آن
گر نیامد تخم، بالا از زمین
یا نباشد همرهش یک عشق و جان
گر نه باید با شتابی گفت آن
اصل و بنیادش خراب است، ای جوان!
بازم نیامد
تا که دیدم من تو را مدهوش عالمها شدم
با تو زیبا، بیخیال از حال و احوالم شدم
ماه من، امشب تو هم در آسمانم برنشین
بی تو حتی خسته از هر مال و اموالم شدم
من هنوزم بایدم تاوان خواهش را دهم؟
من که بیصبر از بلایا، رنج تاوانم شدم
داستانی را نویسند از تو، با این عشق من
وای بر من، باز هم...
نگار
من که باشم عاشقی رافت نیاز
با تو بودن صد دعا در هر نماز
بی تو دل تاریک باشد در جهان
بی تو حتی این بهارم شد خزان
گفت، تنها راه بودن انتظار
صبر کردم، در دلم شد انفجار
وایِ من! بازم نیامد بیوفا
حال من بهتر نشد با این جفا
من که بیطاقت شدم از انتظار
پس تو هم با من بمانی، ای نگار!
یار من
ماه من بازم فراموشم بکرد
سوسنم صد باره غم پوشم بکرد
من تو را با شمس دل تابان کنم
یار من با سایه خاموشم بکرد
با تو من، هشیار بیحد عاشقم
رفت و بیحد باز مدهوشم بکرد
او مرا در عاشقی دیوانه کرد
عشق من، باهوش و بیهوشم بکرد
من که با هر نوش و خوردن، اختلاف
او مرا در عشق مِی نوشم بکرد
من که...