نتایح جستجو

با صدای چرخش کلید بر قفل، بحثشان نیمه تمام می‌ماند. کلمات در گلو می‌میرند و نگا‌ها بی درنگ به سوی در بر می‌گردد. با ورود دایی‌اش که گویی غبارِ خستگی و اضطراب از چهره‌اش پیدا است، آن‌ها را متمرکز می‌کند. مریم از کاناپه‌ی طوسی‌رنگی که در گوشه‌ای از پذیرایی برای خود جا خشک کرده است بلند می‌شود...

سکوت سنگینی بر اتاق سایه انداخته است. مادربزرگش زیر ل*ب ذکری آرام می‌گوید، آن‌قدر آهسته که جز خودش کسی نمی‌شنود. گویی دانه‌های تسبیحش هم‌نوا با عقربه‌های ساعت یکی‌یکی می‌لغزند و زمان را به تکرار می‌کشانند. دخترک، که حال با گریه خود را سبک کرده است. سرش را بالا می‌آورد و ته‌مانده‌ی اشک را از...

پایان همکاری!

پایان همکاری!

پایان همکاری!

پایان همکاری!

✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @Zeynabgol لطفاً با ناظر مربوطه و @مَه نویس؛ گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی شما! حداکثر...

✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @دالسین لطفاً با ناظر مربوطه و @مَه نویس؛ گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی شما! حداکثر...

◆◇◆◇◆ نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید: [قوانین جامع تایپ رمان] برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید: [اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]...

✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @دیدگـــانــــــــــ لطفاً با ناظر مربوطه و @مَه نویس؛ گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی...

✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @Dyva لطفاً با ناظر مربوطه و @مَه نویس؛ گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی شما! حداکثر...

درود،، پارت‌های جدید گذاشته شد خسته نباشی🌹

زیبا نیم نگاهی به سوگل می‌‌اندازد و لبخندش چون نوری کوتاه از گوشه‌ی لبش گریز می‌زند و می‌گوید: - بالاخره من باید یه فرقی داشته باشم یا نه؟ جوابی دریافت نمی‌کند. زیبا، نگاه دخترک را دنبال می‌کند او غوطه‌ور بود در خیال خود... . گویی چشمانش در فنجان چای جا مانده است. جایی میان بخار رقصانی که آرام...

گویی سردردش، راه بر هر تحملی بسته است. برمی‌خیزد و با تکیه بر نوری که از صفحه‌ی موبایلش می‌تابد، مسیر اتاق تا تراس را می‌پیماید. سرش میان دستانش جا می‌گیرد. این‌گونه نمی‌شود... . حال بر روی چهار پایه‌‌ی پلاستیکی‌ای که در گوشه‌ای رها شده است می‌نشیند. گویا هر تپش در شقیقه‌هایش صدای یادآوری چیزی...

✧⊹✧⊹✧ رمان شما به متروکه انتقال داده شد✅️ لطفاً توجه داشته باشید که بازگردانی اثر تا یک هفته ممکن نیست و پس از بازگرداندن، دیگر امکان درخواست مجدد برای انتقال اثر پذیرفته نخواهد شد. موفق باشید!🌹

✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @مَه نویس؛ لطفاً با ناظر مربوطه و @Gemma گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی شما! حداکثر زمان...

◆◇◆◇◆ نویسنده‌ی گرامی، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثرتان؛ لطفاً پیش از ایجاد تاپیک داستان خود، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید. [قوانین جامع تایپ داستان] برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید: [اتاق پرسش...

با دستان لرزانش، نوازشی بر رخسارِ زخم‌ و زیلی پدرش می‌کشد. گویا قلبش به تپیدن وادار شده است، ورنه همین‌جا کار را یک‌سره می‌کند تا بس باشد برایش. که نه قرصی آرامش می‌دهد، نه خبری از تسکین. اشک‌های بی‌پروایش راه خود را می‌جویدند. مزه‌ی نمکینش در کنج لبانش می‌نشیند و او را به خود می‌آورد. نشسته...

*** ماشین کنارِ مجتمع‌ای بلند می‌ایستد. دایی‌اش با صدایی گرفته می‌گوید: - این‌جاست... پیاده شین. پاهایش روی زمین سست می‌شود. قرار است به دیدارِ جگرگوشه‌اش برود اما واهمه‌ای ناپیدا در جانش می‌پیچد ترسی که نمی‌داند از کجاست. دایی‌اش نگاهی میان او و خواهرش می‌چرخاند: - کدومتون اول می‌رید بالا؟...

*** شیشه‌ی غبار آلود ماشین را پایین می‌‌کشد. نسیمِ خنکی، گونه‌های نالانش را نوازش می‌کند. تمامِ شب، هجومِ خیال‌های تیره آسایش از او ربوده بود. خیال‌هایی زهرآلود که گویا جز دریدنِ آرامشِ ذهنش مقصودی نداشتند. با تزلزلِ شانه‌اش، نگاهش را از درختان فرسوده‌ی کنار جاده می‌گیرد. نسیمی سرد از لای...