نتایح جستجو

  1. سارابهار

    طنز [ اعلام آمادگی جهت عضویت در انجمن ِتخصصی مَشمَردِلی😌 ]

    مرسیییی خب کیوووو باید بکشممممم -2-16-|"
  2. سارابهار

    طنز [ اعلام آمادگی جهت عضویت در انجمن ِتخصصی مَشمَردِلی😌 ]

    منممممم اومدمممم shadi:_
  3. سارابهار

    همگانی محبوب ترین انیمیشن دوران کودکیتون ؟!

    پاندای کنگ فو کار "}__-2
  4. سارابهار

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    درود♡ درخواست تأیید رمان جدید جلد دوم وهمِ ماهوا
  5. سارابهار

    اطلاعیه [درخواست] نشر آثار نویسندگان در صفحه اصلی سایت

    سلام و دروود ♡ پایان رمان وهمِ ماهوا و درخواست نشـر https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/
  6. سارابهار

    اطلاعیه 🔻تاپیک جامع اعلام پایان تایپ رمان🔺

    سلام و دروود♡ پایان رمان وهمِ ماهوا https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/
  7. سارابهار

    نظارت همراه رمان ورجمه‌دار | ناظر: Noghre

    سلام و دروود♡ پارت های جدید https://forum.cafewriters.xyz/threads/43133/
  8. سارابهار

    در حال تایپ رمان وِرجِمه‌| سارابهار

    ابتدا زن سالخورده‌ای که صورتش چروک نداشت، نه به خاطر زیبایی، به خاطر این‌که اصلاً پوستِ کامل روی صورتش نبود. خطوطش هم‌چون سایه‌هایی بود که دائم جا به‌جا می‌شدند و صدایش مانند این بود که کسی جریان باد را در یک غار ضبط کرده باشد. - ورجمه بیدار شده و گرسنه‌س! سپس صدای نفر بعدی بلند شد، مردی...
  9. سارابهار

    در حال تایپ رمان وِرجِمه‌| سارابهار

    *** تمام وجودم در آتشی نامرئی می‌سوخت. سوزش را در تمام بدنم احساس می‌کردم؛ ولی به چشمم هیچ ماده اشتغال‌زایی نمی‌دیدم. نمی‌دانستم کجا هستم. پشت میله‌های یک اتاقک سنگی در بندِ آتش بودم. فریاد می‌کشیدم و آن سه نفری که در آن‌طرف میله‌ها دور میزی که واقعاً آن‌جا بینشان نبود؛ ولی از کتاب‌هایی که معلق...
  10. سارابهار

    در حال تایپ رمان وِرجِمه‌| سارابهار

    برای لحظه‌ای چشمانم را بستم و نفس عمیق کشیدم. می‌خواستم به خودم اعتماد به نفس کافی بدهم. شاید هم به قول جـو، باید موقع تلقین کردن و اعتماد به نفس دادن به خود، جلوی آینه بایستم که این‌طور تأثیرش بیشتر است و آینه می‌‌تواند آماده‌ام کند؛ اما خب این فقط ایده‌ی جو بود نه من. درست است که آینه‌ همیشه...
  11. سارابهار

    در حال تایپ رمان وِرجِمه‌| سارابهار

    مقدمه: پیش از آن، که نور شکل بگیرد، پیش از آن‌که تاریکی معنایی پیدا کند، جهان فقط یک تپش بود، تپشی کور، بی‌نام، بی‌مرز. از دل آن تپش، جوهری پدید آمد که هیچ قانونی را نمی‌پذیرفت و هیچ حدی را باور نداشت: « وِرجِمه». او هیچ‌گاه رام نشد؛ چون شاید گاهی آنچه جهان «دشمن» می‌نامد، تنها بازتابی‌ست از...
  12. سارابهار

    در حال تایپ رمان وِرجِمه‌| سارابهار

    عنوان رمان: وِرجِمه‌ ژانر: فانتزی نویسنده: سارابهار ناظر: @Noghre خلاصه: پیشگویی می‌گوید تاریکیِ کهن دوباره برمی‌خیزد؛ اما هیچ‌کس نمی‌داند این تاریکی از کجا می‌آید. شکافی در زمان ایجاد می‌شود و در این چین‌خوردگیِ زمان؛ وِرجِمه‌ آغازگر عصری می‌شود که جهان برایش آماده نیست... .
  13. سارابهار

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    دروود♡ درخواست تأیید رمان
  14. سارابهار

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    سلام و درووود♡ درخواست رنک نویسنده رسمی رمان رمان اِل تایلر با تگ حرفه‌ای
  15. سارابهار

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    درووود♡ درخواست تگ انحصاری https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/
  16. سارابهار

    در حال ویرایش رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    حتی ارزش یک کلمه بیشتر صحبت کردن را نداشت. فقط وقتی گفت: - ماهی برگردیم؟ بی‌هیچ مکثی پاسخ دادم: - تو اشتباه بودی و من یاد گرفتم اشتباه‌هارو دوبار تکرار نکنم فرهاد. قاطع. آرام. برای اولین‌بار بدون لرزش. از کنار فرهاد می‌گذرم. نگاهم پر از خستگی‌ست. تنها چیزی که از آن روزگار برایم مانده، یک زخمِ...
  17. سارابهار

    در حال ویرایش رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    *** چشم‌هایم را که بستم، فکر می‌کردم به تاریکی سقوط می‌کنم؛ اما سقوط نبود. یک‌جور فشار بود، مثل مه‌ای که وارد ریه‌ها می‌شود و اجازه نفس کشیدن نمی‌دهد. وقتی چشم باز کردم سقف سفید اتاقم بالای سرم بود. دقیقاً همان نقطه ترک‌خورده گوشه سقف که صدبار به آن خیره شده بودم. هوا بوی رطوبت می‌داد. نه بوی...
  18. سارابهار

    در حال ویرایش رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    کمی نزدیک‌تر شد، نه فیزیکی، ذهنی. - من می‌تونم بگم بمون. می‌تونم بگم… من دوستت دارم و این‌جا می‌تونیم ادامه بدیم؛ اما عشق…اگه آزادی رو از آدم بگیره، دیگه عشق نیست، اسارته. من گریه می‌کردم، بی‌صدا، هم‌چون نم‌نم بارانی که از شیشه پایین می‌چکد. و او ادامه داد: - ماه خانم... تو باید برگردی. چون...
  19. سارابهار

    در حال ویرایش رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    در ذهنم رستاخیز به پا شده بود. به مازیار چشم دوختم از پنجره به نقطه‌ای دور نگاه می‌کرد. جایی که نور با تاریکی ادغام میشد. لب زدم: - مازیار این همه‌ش یه خواب بود؟ صدایش آرام بود؛ ولی آن‌قدر جان داشت که دلم را تکان دهد. به پیرزن اشاره کرد و گفت: - خاتون گفت انتخاب با توئه ماهوا... می‌تونی توی...
  20. سارابهار

    در حال ویرایش رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    مازیار هم کنارم می‌نشیند. و پیرزن خطاب به من می‌پرسد: - می‌دونی چرا اومدی این‌جا؟ هم‌چون کودکی بی‌خبر که وقتی از او سؤالی می‌شود به مادرش نگاه می‌کند، من نیز به مازیار نگاه می‌کنم. او آرام و با اطمینان چشمانش را باز و بسته می‌کند و به من جرأت حرف زدن می‌بخشد. - دقیق نه؛ ولی می‌خوام بدونم...
عقب
بالا پایین