نتایح جستجو

  1. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    با لحنی شگفت‌زده مقابلم ایستاد و گفت: - این فراتر از تصورت بود. تو همیشه همه چیز رو می‌دونستی مگه نه اِل تایلر؟ هم‌چون وزش باد، او هم اطرفم می‌چرخید و نطق می‌کرد. - وقتی پیش تلورای پیر رفتی و بهت حقیقت رو نشون داد تو فقط مادرت رو دیدی و الهاندرو رو که مسبب این طلسم و توطئه هستن! درحالی‌که...
  2. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    من به دست هیچکس و با هیچ چیز کشته نمی‌شدم به جز از اراده خودم، من می‌بایست می‌خواستم که بمیرم، تا بمیرم! تا قبل از ملاقات با تلورا نمی‌دانستم مرگ برایم وجود دارد. این را تلورا به من گفته بود که جز به دست و اراده خودم با هیچ چیزی در این دنیا نخواهم مرد! کول این را از قبل می‌دانست، لعنتی! حالا هدف...
  3. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    شهر نیمه‌ویران. آسمان مه‌‌آلود از طلسم، دود و تاریکی پر شده است. مردم یکی پس از دیگری به میدان شهر آمدند. با حالی زار و دردمند. آن‌ها از شدت رنج طلسم مرگبار در حال تبدیل شدن به سایه‌هایی از خودشان هستند. و کول رو به رویم قرار دارد. در حالی که درخشش سردی دورش حلقه زده است. برعکس همه این مدت که او...
  4. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    *** نسیم باد بوی مرگ می‌داد، خاکستر و برگ‌های سوخته در هوا می‌رقصیدند. بعد از مدتی طولانی بالآخره دوباره پا به دنیای انسان‌ها گذاشتم. دوباره با جادو ظاهرم را انسانی و معمولی کرده‌ام. از لحظه‌ی ورود به پورتال و رسیدنم به تریلند به بعد کول را ندیده‌ام. آن‌قدر خسته‌ بودم که حوصله به دنبالش گشتن و...
  5. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    جنگل سبز برگشت، خود واقعیِ جنگل سبز! نمی‌توانستم بگویم باورم نمی‌شود که با پلیدی‌های درونم، اکنون چطور توانسته‌ام خالق جنگل سبز باشم، نه در صورتی که می‌دانم جادوگر سیاه و الهاندروی لعنتی که نمی‌دانم چطور از آن معرکه‌ی 10 سال قبل زنده مانده است، طلسمی روی انسان‌های بی‌گناه و بی‌دفاع یک سرزمین...
  6. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    چیزی درونم لرزید. سعی کردم قدمی بردارم، اما زمین نرم شد، مثل حافظه‌ای که زیر فشار زمان فراموش می‌شود. جرقه‌ای در ذهنم زده شد. جنگل سبز یعنی معنای زندگی، حس، باور، و معنا. جنگل نامرئی یعنی جهان حقیقت، آگاهی، و دیدن بدون فریب. وقتی من از جنگل نامرئی عبور کردم و به تلورا رسیدم، حقیقت را دیدم؛ اما...
  7. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    نفسی عمیق کشیدم. چشمانم را بستم. در تاریکی، هنوز ردّی از سبزی و پاکی می‌درخشید. نه بیرون، که درون من. جایی میان قلب و حافظه. چیزی آن‌جا بود، گویا جنگل سبز نمرده و درونم ریشه دوانده بود، در جایی که هیچ نوری نمی‌رسد؛ اما زندگی ادامه دارد. فهمیدم که هرچه دیده‌ام، از من زاده شده و هرچه از بین رفته،...
  8. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    باد هنوز می‌وزید؛ اما چیزی برای حرکت دادن نداشت. صدایش بی‌مقصد در فضا می‌چرخید. قولم... من باید به قولم عمل می‌کردم حتی به قیمت جانم، لعنتی قولم! دلم لرزید. من نمی‌توانستم بدون عمل به قولم از آن‌جا بروم. زمزمه کردم: - جنگل سبز...؟ هیچ پاسخی نیامد. فقط پژواک صدای خودم برگشت، چند لحظه بعد،...
  9. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    داشتم نفس کم می‌آوردم، نه این نمی‌توانست درست باشد! درخشش درختان را به خاطر داشتم؛ آن‌ها که به مانند نگهبانانی دوست داشتنی با برگ‌های سبزرنگ و سایه‌های آرامش‌بخش بر زمین جنگل پاک سایه می‌افکندند. ولی حالا تنها درختان سیاه و تلخ، مانند شبح‌هایی بی‌احساس، دور و برم ایستاده بودند. قطعاً این‌جا همان...
  10. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    *** -اِل آندریا! اجازه میدی من بطری رو آب کنم؟ سرم را بی‌هیچ حسی برای نیروانا تکان می‌دهم و کنار دریاچه آب‌های مُرده، در کنار کول می‌ایستم. از لحظه‌ای که در جنگل نامرئی با تلورا ملاقات کرده‌ام و حقیقت را دیدم، دیگر نتوانستم آن اِل آندریای مهربان باشم، گویا خلق و خوی خوبم در جنگل نامرئی، نامرئی...
  11. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    در همین حین صدایی شنیدم که تا آن لحظه از شنیدنش عاجز بودم. گویا که صدای تپیدن یک قلب بود، می‌دانستم نزدیک شده‌ام، می‌دانستم آن‌جاست. لبخند روی لبم نشست و صدایش زدم: - تلورا! سکوت محض همه جا را فرا گرفت. می‌دانستم آن‌جاست، باید آن‌جا می‌بود؛ چون من باور داشتم به حضورش. صدای نفس‌هایی به گوشم رسید...
  12. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    ایستادم. در این جنگل گویا که نور هم نامرئی بود، در آن سیاهیِ جنگل نامرئی نگاهی به مچ دست و ساعتش انداختم و غریدم: - گیرم که دیدم، خب که چی؟! چشمان سبزش درخشید و شگفت‌زده‌تر از قبل گفت: - از لحظه‌ای که وارد جنگل نامرئی شدیم ساعتم وایستاده...این‌جا زمان متوقف میشه، این فوق‌العاده‌ست اِل آندریا...
  13. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    کول بلافاصله خودش را وسط می‌اندازد و می‌گوید: - وقتی سرکار خانم سبز پری... لحظه‌ای حرفش را قطع می‌کند و با ترسی مصنوعی به نیروانا چپ‌چپ نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد: - هان چیز ببخشید! خانم پریِ سبز، برای نجات جنگلش میاد، معلومه که منم برای نجات کشورم و مردمم میام و از اولشم به همین قصد باهات راه...
  14. سارابهار

    در حال ویرایش رمان اِل تایلر | سارابهار

    نیش‌خندی به حرکتِ نیروانا می‌زنم و بی‌توجه به قیافه‌ی آویزان کول، به راهم ادامه می‌دهم. در همین حین چیزی احساس می‌کنم، چیزی که بوی نزدیک شدن، بوی رسیدن می‌دهد. نگاهی به اطراف و مسیری که درحال طی کردن آن هستم می‌اندازم و جنگلی را احساس می‌کنم که فقط با احساس می‌توان لمسش کرد نه با چشم. فضای اطراف...
  15. سارابهار

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    سلام و دروود مجدد♡ درخواست تگ انحصاری برای رمان ال تایلر https://forum.cafewriters.xyz/threads/39323/post-364562
  16. سارابهار

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/ درووود♡ درخواست تگ انحصاری برای رمان وهم ماهوا
  17. سارابهار

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    درووود و وقت بخیر. درخواست رنک نویسنده نوقلم دارم.
  18. سارابهار

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی | آثار تالار رمان

    درووود♡ درخواست تگ فرعی برای رمانم https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/
  19. سارابهار

    اطلاعیه درخواست [کاور تبلیغاتی]

    درووود♡ درخواست کاور برای رمان وهمِ ماهوا https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/
  20. سارابهار

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    درووود. درخواست جلد دارم رمان وهمِ ماهوا نویسنده: سارابهار https://forum.cafewriters.xyz/threads/39760/
عقب
بالا پایین