نتایح جستجو

  1. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان داستان واقعی عروسک آنابل چیست؟ وقتی تلفنِ منزلِ وارن‌ها به صدا در می‌آید و کشیشی با صدای نگران از آن طرف می‌خواهد با اِد وارن صحبت کند، به احتمال قریب به یقین یک اتفاق جدی افتاده است. این موضوع درباره‌ی پرونده‌ی «آنابل» حقیقت داشت. این‌بار یک کشیش از کلیسای...
  2. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان اِد وارن که با ارزیابی کشیش درباره‌ی اینکه چیزی با ماهیتِ منفی ممکن است در کار باشد موافق بود، درخواستِ کمک را پذیرفت. به این ترتیب، کشیش شماره تلفن و اسمِ آن دو زنِ جوان را به اِد داد. اِد بلافاصله پس از گفت‌وگو با کشیش، با شماره‌ای که دریافت کرده بود تماس...
  3. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان پرستارِ جوان، وارن‌ها را از وسط اتاقِ پذیراییِ وسیع خانه به سمتِ آشپزخانه هدایت کرد. آن‌جا لـو رندل و نامزدش اَنجی کلیفتون، پشتِ میز نشسته بودند و قهوه می‌خوردند. دانـا وارن‌ها را به آن‌ها معرفی کرد، اما جوانان چیزِ زیادی نگفتند. نگاهِ جدی و نگرانشان هر چیزی...
  4. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان اَنجی پاسخ داد: «اون به دانـا تعلق داره». لورین پرسید: «تعلق داره؟ آیا آنابل یه موجود زنده‌اس؟» دانـا با سردرگمی تکرار کرد: «آیا اون زنده‌اس؟ اون حرکت می‌کنه. زنده رفتار می‌کنه. اما نه، فکر نمی‌کنم زنده باشه». اَنجی درحالی‌که در آنسوی میز اشاره می‌کرد گفت...
  5. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان اِد پس از بررسی کردن آن بدون لمس کردنش به آشپزخانه بازگشت. اِد از دانـا پرسید: «عروسک از کجا اومده؟». دانـا جواب داد: «هدیه بود. مادرم اونو به خاطر تولدِ قبلیم بهم داد». اِد کنجکاو شد: «آیا دلیلی داره که عروسک بهت هدیه داده؟». پرستارِ جوان پاسخ داد: «نه، فقط یه...
  6. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان اِد پرسید: «میشه این بخش رو یه ذره بیشتر توضیح بدی». دانـا توضیح داد: «وقتی عروسک رو به خاطر تولدم هدیه گرفتم، اون رو هر روز صبح بعد از مرتب کردنِ تختخوابم روی تختخواب میزاشتم. دست‌های عروسک کنار بدنش قرار داشتن و پاهاش هم مستقیما دراز بودن؛ درست مثل همین الان...
  7. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان و البته که هر شب وقتی به خونه برمی‌گشتیم، دست‌ها و پاهاش دیگه ضربدری نبودن و عروسک در حالت‌های مختلف نشسته بود». اَنجی اضافه کرد: «درسته، اما عروسک کارهای دیگه‌ای هم می‌کرد. اون خودش از اتاقی به اتاقِ دیگه می‌رفت. یه شب به خونه برگشتیم و عروسکِ آنابل روی صندلی...
  8. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان پوستری زیبا از فیلم آنابل لورین پرسید: «چیز دیگه‌ای هم هست؟». دانـا گفت: «بله. عروسک برامون یادداشت و پیغام میزاشت. دست‌خطش شبیه دست‌خط یه بچه‌ی کوچک به نظر می‌رسید». اِد پرسید: «تو یادداشت‌ها چی نوشته شده بود؟». دانـا جواب داد: «چیزهایی نوشته شده بود که هیچ...
  9. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان اِد یادآور شد: «به نظر می‌رسه یه نفر کلید آپارتمان‌تون رو داره و داشته سربه‌سرتون میزاشته». دانـا گفت: «دقیقا خودمون همچین فکری کردیم. بنابراین روی پنجره‌ها و درها نشونه گذاشتیم یا فرش‌‌ها رو به‌شکلی که اگه هرکسی وارد اینجا شد، از خودش ردی-چیزی به‌جا بزاره...
  10. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان آیا دلیلِ قابل‌درکی برای توضیح دادنِ حرکتِ عروسک وجود داشت؟ به خاطر همین من و اَنجی با یه زنِ میانجی تماس گرفتیم. حدود یه ماه یا شاید شش هفته بعد از شروع این اتفاقات بود». لورین: «چی فهمیدین؟». «فهمدیدیم که یه دختربچه تو این مِلک مُرده. اون هفت سالش بوده و اسمش...
  11. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان اِد حرفش را قطع کرد: «صبر کن ببینم. منظورت چیه که اون می‌خواست واردِ عروسک بشه؟ منظورت اینه که ازتون خواست که عروسک رو تسخیر کنه؟». دانـا جواب داد: «درسته، این‌طور فهمیدیم. به نظرمون بی‌خطر می‌اومد. می‌دونید، ما پرستار هستیم. ما هرروز با زجر و درد سروکار داریم...
  12. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان دانـا و اَنجی با هم گفتند: «درسته». اِد پرسید: «تا حالا روحِ دختربچه رو تو آپارتمان دیدین؟». هر دو دختر جواب دادند: «نه». اِد گفت: «گفتین که یه بار سروکله‌ی یه چکمه‌ی شکلاتی اینجا پیدا شد. تا حالا اتفاقِ عجیبِ غیرقابل‌توضیحِ دیگه‌ای افتاده؟». دانـا به خاطر...
  13. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان لـو بینِ حرفشان پرید: « اون عروسک، یه جادوی سیاهِ لعنتیه؛ این چیزیه که هست. خیلی وقت پیش بهشون گفتم. عروسک داشت ازشون سوءاستفاده می‌کرد...». اِد به مردِ جوان گفت: «خیلی خُب لـو، فکر کنم حالا نوبت توئـه که داستانِ خودت رو تعریف کنی». او گفت: «بزارید این‌طور بگم...
  14. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان لـو با قاطعیت گفت: «نه، اون اتفاق وقتی که من و اَنجی با هم تنها بودیم، تو همین آپارتمان افتاد. حدود ۱۰ یا یازده شب بود و ما به خاطر سفری که روز بعد می‌خواستم برم، مشغولِ خوندن نقشه بودیم. اون موقع همه‌چیز ساکت بود. ناگهان، هردومون صداهایی رو از اتاقِ خوابِ...
  15. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان مرد جواب جواب داد: «نه». «آیا قبل یا بعد از حمله بیهوش شدی؟». او دوباره جواب داد: «نه». لورین پرسید: «چقدر طول کشید تا زخم‌ها بهبود پیدا کنن؟». لـو گفت: «اونا تقریبا بلافاصله خوب شدن. اونا تا روز بعد تقریبا از بین رفته بودن و تا روز بعدش کاملا ناپدید شدن»...
  16. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان دانـا جواب داد: «گفت که نمی‌خواد گمانه‌زنی کنه، اما احساس می‌کرد که قضیه، یه مسئله‌ی روحیه؛ احتمالا یه مسئله‌ی روحی مهم. و گفت که می‌خواد ماجرا رو با یه نفر ارشدتر تو کلیسا، فردی به اسمِ پدر اِورت در میون بزاره». اِد به او گفت: «اونم همین کار رو کرد». اَنجی با...
  17. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان در همین حین، لورین به اتاقِ پذیرایی قدم گذاشت تا حضورِ روحی را که در آپارتمان بود بررسی کند. بعد از تماسِ تلفنی، وارن‌ها هر دو به آشپزخانه کنارِ دیگران بازگشتند. اِد با جدیت گفت: «خیلی خب، وقتی پدر اِورت اینجا بیاد، یه‌جور مراسمِ متبرک‌سازی اجرا می‌کنه...
  18. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان لـو با بهت‌زدگی گفت: «غیرانسانی؟». ادِ بلافاصله جواب داد: «چیزی شیطانی. در حالت عادی مردم هرگز توسط ارواحِ شیطانیِ غیرانسانی اذیت نمی‌شن. مگر اینکه اونا کاری برای واردِ کردنِ اون نیرو به زندگی‌هاشون انجام بدن. و متاسفانه باید بگم که شما دخترا کاری انجام دادین...
  19. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان «ارواح اشیا رو تسخیر نمی‌کنن: ارواح، انسان‌ها رو تسخیر می‌کنن. در عوض، اون روح فقط عروسک رو حرکت می‌داد تا باعثِ ایجاد توهمِ زنده‌بودنش بشه»
  20. M

    همگانی داستان مشهور عروسک ترسناک آنابل | Qazaleh.t.h کاربر انجمن کافه‌ی ‌نویسندگان

    انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان دانـا سؤال کرد: «پس، الان عروسک تسخیر شده؟». «نه، عروسک تسخیر نشده. ارواح اشیا رو تسخیر نمی‌کنن: ارواح، انسان‌ها رو تسخیر می‌کنن. در عوض، اون روح فقط عروسک رو حرکت می‌داد تا باعثِ ایجاد توهمِ زنده‌بودنش بشه. فقط به خاطر اینکه شما باور کرده بودین چیزی که عروسک...
عقب
بالا پایین