آهی کشید و قبل از بیرون رفتن از دفتر پچ زد:
- خدای مسئولیتپذیری هستی. خانم صدیقی به کی هم ترفیع مقام داد!
لبخندی زدم و کلید برق اتاق را فشرده، چراغ را خاموش کردم.
- از خداتون باشه من سرپرست شدم. اینقدر هم غر نزن، سکته میکنی میافتی روی دستم!
وارد سالن شهربازی که شدم، اپراتورهای خستهای را...