نتایح جستجو

  1. eli74

    نظارت همراه رمان حدیث ناتمام | ناظر ماهک

    خوشگلم. پست دیگه گذاشتم -53-؟"_}
  2. eli74

    عالی رمان حدیثِ ناتمام|الهه عسکری

    چرا حرفش را ادامه نداد؟ کنجکاو شده بودم اما دوست نداشتم او متوجه احساسات درونی من بشود. یک لحظه وسوسه شدم از او بپرسم که منظورش چیست، اما با گاز گرفتن زبانم، به موقع جلوی حرف زدنم را گرفتم. - ناراحت نیستم، اتفاقاً حس‌ می‌کنم اون روز شما ناراحت شدید! عقب رفت و بار دیگر کنار پاشا که به ما توجهی...
  3. eli74

    نظارت همراه رمان حدیث ناتمام | ناظر ماهک

    سلام خوشگلم، خوبی؟ بله منظورم خدانگهدار بوده، چون پرید وسط حرفش خواستم نشون بدم که مثلاً حرفش نیمه‌تموم مونده. نگاهش رو از لب‌هاش گرفته و به چشم‌هایش دوختم، منظورم بوده. اگه بخواید عوضش میکنم خوشگلم‌‌. شاید جمله‌ی زیاد خوبی نبوده، خواستم بگم که زود سرش رو انداخته پایین‌، همون سادش می‌کنم😁
  4. eli74

    در حال تایپ داستان کوتاهِ دوست‌دخترِ الگوریتمی|eli74

    وارد اتاق شد و تلفن همراهش را روی میز کامپیوتر پیدا کرد. به سمتش رفت و نگاهی به صفحه که اسم او را نشان می‌داد، انداخت. دلش تنگ شده بود و همزمان هم احساسی که نامی بر آن نداشت در وجودش می‌جوشید. ناخودآگاه و برخلاف خواسته قلبی، دستش را روی صفحه‌‌ی لمسی کشید و تلفن را به گوشش نزدیک کرد. - الو صدایش...
  5. eli74

    نظارت همراه رمان حدیث ناتمام | ناظر ماهک

    @ماهک (ماهی ) سلام خوشگلم. من پست گذاشتم. ممنون از زحماتت. -53-؟"_}
  6. eli74

    عالی رمان حدیثِ ناتمام|الهه عسکری

    دستم ناخودآگاه به سمت دست کوچکش کشیده شد، اما زود عقب کشیدم. راجع به این کودک‌ها شنیده بودم که شاید از لمس شدن متنفر باشند. با لحن آرامی رو به او که با ماهی بیچاره کلنجار می‌رفت، گفتم: - سلام پاشا جون، من رو یادت میاد؟ سرش را به سرعت بالا آورد و دوباره به ماهی دوخت، نگاهش تندبادی بود که به سرعت...
  7. eli74

    نظارت همراه رمان من مرگ می‌شوم| ناظر eli74

    سلام عزیزدل، روزت بخیر قشنگم توصیفات می‌تونه در این قسمت باشه، مثلاً: نیلز سری تکان داد و چشم‌هایش روی رابرت خیره ماند. این رو در کل مثال زدم، با توصیف‌های بیشتر، خواننده هم بیشتر جذب میشه. ( قشنگم،این قسمت هم می‌تونه توصیف‌های بیشتری داشته، حالت‌های رابرت، نیلز که حالا سیب رو از دستش گرفته،...
  8. eli74

    نظارت همراه رمان حدیث ناتمام | ناظر ماهک

    سلام ماهک جانم. خسته نباشید. یه پست کوچیک گذاشتم t-icon12
  9. eli74

    عالی رمان حدیثِ ناتمام|الهه عسکری

    از کنارش که رد شدم بوی تلخ عطر او سلول‌های بویایی‌ام را نوازش کرد. از پشت سر سنگینی نگاهش، که همانند وزنه‌ای آزارم می‌داد به خوبی احساس میشد. به وضوح می‌دانستم تعداد قدم‌هایی که بر می‌دارم را می‌شمارد؛ این فکر باعث شد دستم را مشت کنم. گویا جنگل چشم‌هایش را بین انگشت‌هایم، مچاله می‌کردم! پا تند...
  10. eli74

    در حال تایپ داستان کوتاهِ دوست‌دخترِ الگوریتمی|eli74

    از روی صندلی چرخانی که از جنس چرم و قرمز رنگ بود بلند شد. واقعاً خودش هم نمی‌دانست چرا این رنگ را انتخاب کرده است، دوست داشت دکور اتاق مشکی و شاید ذره‌ای هم رنگ نقره‌ای در آن به کار می‌رفت. از اتاق کوچکش بیرون رفت. در اتاق را که باز می‌کرد وارد یک هال مستطیل شکل می‌شد که آشپزخانه درست روبروی...
  11. eli74

    نظارت همراه رمان من مرگ می‌شوم| ناظر eli74

    سلام به نویسنده‌ی عزیز
  12. eli74

    نظارت همراه رمان حدیث ناتمام | ناظر ماهک

    سلام عزیزدلم. یک پست دیگه هم گذاشتم. پیشاپیش ممنونم.
  13. eli74

    عالی رمان حدیثِ ناتمام|الهه عسکری

    اگر خسروی، روی اعصابم راه نمی‌رفت، بهتر بودم اما دوست نداشتم در ادامه‌ی روز هم خودم را ناراحت کنم. از جا بلند شدم و بعد از آن‌که از درون کیف آینه جیبی کوچکی برداشتم، آن را روی کمد قهوه‌ای رنگ، برگرداندم؛ موهای بلند جلوی صورتم را درون مقنعه فرو کردم و آینه را داخل جیب مانتوی کوتاهم گذاشتم. به...
  14. eli74

    نظارت همراه رمان سایه خونین سیاوش | ناظر: eli74

    قشنگ من، همان و همین در اصل جدا نوشته میشن مثل همین لباس و همان ماشین اما همان‌طور و همین‌طور و همین‌که استثنا هستن. t-icon12
عقب
بالا پایین