رکسانا دستش را روی شانهی خاتون گذاشت، نگاهش پر از شعف و شوری بود که خاتون نمیتوانست تشخیص دهد ریشه در هیجان دارد یا در نیتهای پنهان.
- نه با من حرف زد، نه جواب سوالای صادق رو داده؛ فقط خواسته تو رو ببینه.
خاتون با تأمل گفت:
- و تو فکر کردی دیدن من قراره مسیر همهچی رو تغییر بده؟
رکسانا چشمانش...