نتایح جستجو

  1. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    گوشه‌ی لبم را گزیدم که خنده‌ام نگیرد. خودش نمی‌دانست که دلم چه‌قدر برای خط و نشان کشیدن‌هایش تنگ شده بود. ارغوان از فرصت پیش آمده استفاده کرد. سریع حرف را تغییر داد و گفت: - عزیزدلم، تو کی این‌قدر پرچونه شدی؟ ماشاءالله هزارماشاءالله از بس حرف زدی یادم رفت بگم بهت بگم یه خواستگار خوب از همکارهای...
  2. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    هم برای تولّد صدرا و هم خبربارداری ارغوان، همه به خانه‌‌اش دعوت شدیم. در آن هیاهو اصلاً حوصله‌ی جمع را نداشتم. فکرم مشغول قرار ارسلان و حوریا بود که کسی از جزئیاتش خبر نداشت. ساکت کنار حاج‌دایی نشسته بودم. هنوزم مهربان و با لطف برخورد می‌کرد. فقط او بود که طی گذر سال‌ها تغییری در رفتارش نداشت...
  3. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    پاهایم از سرما یخ‌زده بود. توانی برای سر پا ماندن نداشتم. چهره‌ی نگران مادر را از پشت پنجره‌ی آشپزخانه دیدم. تا وارد خانه شدم به استقبالم آمد. چشم‌هایش بدتر از خودم از گریه باز نمی‌شد. با بی‌حوصلگی سلام کردم. جوابم را نداد. کوله را در بغلش انداختم و از کنارش رد شدم. لباس‌هایم را عوض کردم و دمر...
  4. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    یادآور موقعیتی که در آن بودم سخت آزرده‌خاطرم کرد. انگشتان سرد و یخ زده‌ام را از دستش جدا کردم. همان‌طور که برگشت برود گفت: - به ارغوان بگو ده دقیقه دیگه رفتم. پس حضورش از روی دلسوزی و مسئولیت‌پذیری در قبال من و مادر و عزیزخانم بود چون دیگر خبری از دوست‌داشتن نبود، چه برسد به عشق که بخواهد او را...
  5. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    - همون مردمم وقتی دختراشون شوهر می‌کنن یه نفس راحت می‌کشن امّا ما که شانس نداریم. بعدم مسیرش دوره من عصر کار دارم. دوباره اصرار کرد و گفت: - انگار گفتم پاشو بریم شانزلیزه‌ی پاریس که می‌گی دوره، داداش الآن بریم سرظهره خلوته، نیم ساعته می‌رسیم. ده دقیقه خرید می‌کنم یه ساعت دیگه‌اش خونه‌ای. ارغوان...
  6. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    با دست‌ها و ابروهایی درهم گره خورده، برای حرفی که زدنش صبر و حوصله‌ای زیاد می‌طلبید گفت: - به روح بابات هر کاری که انجام می‌دادم با خواست خودم بود. توی تمام لج بازی‌هات حتّی اون‌جایی که دیگه اعصابی برام نمی‌گذاشتی، هیچ وقت نمی‌خواستم ناراحت ببینمت. مرد نیستی بفهمی بیست و چهار ساعتم از ازدواجت...
  7. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    ارسلان طبق معمول بعد از برگشتن از سرکار و رفتن به خانه‌ی خودشان دوباره سر از این‌جا درآورد. روی مبل لم داد. کوسنی زیر دستش گذاشت و گفت: - صاحب‌خونه یه چایی مهمون‌مون نمی‌کنید؟ کسی دل و دماغ نداشت. بی‌معرفت، سرخوشی امروزش برای به سخره گرفتن من بود وقتی این‌طور کپکش خروس می‌خواند. به عزیزخانم...
  8. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    میان توضیحات ارسلان و جوی که آرام شده بود بدون توجّه به بقیه، با حالی زار مستقیم به اتاق رفتم و دراز کشیدم. *** چند روز بعد سر لج و لجبازی بالاخره قرار خواستگاری فامیل حوریا را قبول کردم. کت و شلوار سبز رنگی که کاملاً قالب تن بود را پوشیدم. به خاطر برش‌هایش، باریکی و ظرافت دور کمر را کاملاً نشان...
  9. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    دردی نداشتم امّا قطره‌های اشکِ فرصت‌طلب، داغ دلم را تازه کردند چون به راحتی از شَرّ بغض گوله‌شده‌ که راه گلویم را بسته بود، راحت می‌شدم. با سرک کشیدن ارسلان و دیدن حال و روزم نفهمیدم چه‌طور همراهش دستپاچه از خانه بیرون زدیم. با سرعت می‌رفت. از پیچ و تاب ماشین حالم داشت بهم می‌خورد. آشفته‌احوال...
  10. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بلند شدم و روبرویش نشستم. مستقیم در چشم‌هایش نگاه کردم و با ناامیدی گفتم: -‌ حداقل دل برادرت دیگه پیش من نیست. وقتی دست توی دست اومد و گفت این زنمه باورمون میشه. با اخم گفت: -‌ دهنت رو ببند و نفوس بد نزن. با صدای صدرا که به طرف بالا می‌آمد، حرف‌مان قطع شد. روی آخرین پلّه ایستاد و متعجّب با دیدن...
  11. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بغضم را با شدّت بیشتری قورت دادم تا خودم را لو ندهم. احساس ارسلان به من، هنوزم دقیقاً وسط همان گذشته‌ی لعنتی گیر افتاده بود وگرنه دست‌دست نمی‌کرد و برای خواستگاری دوباره پا پیش می‌گذاشت. همان‌طور که با در خیارشور کلنجار می‌رفتم. صدایش را پایین آورد و با اشاره‌ی ابرو گفت: - راستی زوج‌ها رو دیدی؟...
  12. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سليقه به خرج دادنم همين تداراكات ساده‌ و سوپ پختن بود. نه سالاد درست کردن با گوجه‌ی گل شده‌ی طناز، نه كيك حوريا، نه كيلو كيلو احساساتى كه به پای ارسلان می‌ریختند و سعى در پنهان كردنش داشتند. با دقّت ظرف‌ها را از کابینت در آوردم و روی میز گذاشتم. خسته نشستم تا کاسه‌های کوچک ترشی و سبزی را پر کنم...
  13. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    پروپرو در را هل داد و وارد حیاط شد. صدای تق‌تق کفش‌های پاشنه بلندش که ست با کیف‌دستی‌اش بود بیشتر عصبی‌ام می‌کرد. حضور این دختر سمچ اصلاً خبرهای خوبی برای ما به همراه نداشت. نقاب تظاهر را کنار گذاشتم و جنگ خاموش بین ما با الفاظ درشتی که برای ضربه‌زدن به سمت هم پرتاب می‌کردیم علنی شد. وقتی که...
  14. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    داشتم در دلم بد و بیراه می‌گفتم و اشک می‌ریختم، که موبایل مادر به صدا درآمد. دوباره حاج‌خانم بود. با عزمی جزم برای سامان دادن به مجردهای اطرافش، بعد از سلام و احوال‌پرسی تمام اعضای خانواده به من و امر خیرشان رسید. بعد از چند دقیقه صحبت کردن با «چشم چشم خبر می‌دیم» تماس قطع شد. با صدای مادر که...
  15. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    به تلافی دنده عقب گرفتم و با سرعت از کنارش رد شدم و محکم به آیینه‌ی بغلش زدم. حتّی اگر خراش سطحی هم بر ماشین مدل بالایش می‌افتاد، دلم خنک می‌شدم. پایم را روی گاز فشار دادم و به سرعت از آن‌جا گذشتیم. باقی صدای بلندش که از عصبانیت فریاد می‌زد، در هرهر خنده‌ی ما محو به گوش می‌رسید. ارغوان با ذوق...
  16. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    *** از آن موقع به بعد انگار روحیه‌ام بهتر شده بود. روزها به ارغوان در چیدن خانه‌ی جدیدش کمک می‌کردم. تا آن موقع حتّی یک کلمه از علت جدایی سؤالی نپرسیده بود و با کنجکاوی یادآور خاطرات گزنده‌ی قبل نشد. بسیار خجالت‌آور بود چون او سرافراز و خوشبخت ازدواج کرد و در مقابل من سر به زیر و درمانده باید...
  17. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    *** آخر هفته شد و ظاهراً مهمان داشتیم که مادر کل روز را پیش عزیزخانم ماند. عجیب بود چون برای نرفتن و کمک نکردن به جانم غر نزد. فقط دم غروب یک سر به خانه زد و همان‌طور که مشغول حاضر شدن بود، بلند گفت: - شاهدخت برای شام بیا. همه دور همیم. از اتاق بیرون آمدم. به خودم زحمت پایین رفتن ندادم و از همان...
  18. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    مقاومت در مقابلش فایده‌ای نداشت. پالتویم را آورد و پوشاند. بی‌حال و سست دنبالش راه افتادم و تا سوار شدن به ماشین بازویش را محکم گرفته بودم. دم در حاج‌دایی و بقیه را دیدیم. قند در دلم آب شد وقتی به پسرش سفارش کرد تا حواسش به من باشد. عشق با آدم چه می‌کرد. روزی از نگرانی خانواده‌ام متنفر و عصبی...
  19. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    عزیزخانم گفت حواست به غذای روی گاز باشد و به خانه‌ی ما رفت. ظرف‌های روی میز را جمع کردم و به آشپزخانه بردم. رادیوی قدیمی که جزو آثار باستانی عزیزخانم بود، آهنگ‌های عهدبوقی را در فضا پخش می‌کرد. آهی کشیدم و مشغول شستن ظرف‌ها شدم. طولی نکشید که از گوشه‌ی چشم ارسلان را دست به سینه دیدم. شانه‌‌اش را...
  20. Arjmand

    اتمام یافته رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    دلم می‌خواست فریاد بزنم، چون وجودم گنجایش آن همه غم را یک‌جا نداشت. عمق نگاه دلربای ارسلان از این بالا دیده نمی‌شد، که بدانم آیا حوریا را به چشم همسر آینده‌اش، می‌دید یا نه؟ برایش زیبا و دلنشین بود یا نه؟ دلش را باخته بود یا نه؟ زن‌دایی به عنوان خانواده‌ی عروس آینده‌اش آن‌ها را می‌خواست یا نه؟...
عقب
بالا پایین