نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    از همان روز اولی که در آبادی او را دید و شناخت، فهمید که در زبان‌نفهمی و سماجت نظیر ندارد. - باور کنین کارم واجبه، وگرنه مجبور نبودم این موقع صبح برای دیدنتون بیام. یک تای ابرویش بالا رفت. نتوانست دست رد به سینه‌اش بزند. لابد کار مهمی داشت که با این وضع‌ و اوضاعش تا اینجا آمده‌ بود. همین سکوتش...
  2. لیلا مرادی

    اعلام‌نتایج‌مسابقه ⚽پیش‌بینی مسابقات لیگ برتر 1404-1405 هفته14 ⚽

    آسمان‌جان من که شرکت نکرده بودم این هفته!
  3. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام قشنگم دو پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-398532
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    - باشه برای یه وقت دیگه حاج‌ خانوم، بیشتر از این مزاحمتون نمی‌شم. کمی در رفتن مکث کرد، سرش به سمت چپ چرخید. مهبان سعی داشت کار با موبایل اندروید را به دخترک یاد دهد و ترگل هم با دقت به راهنمایی‌هایش گوش می‌داد؛ اصلاً حواسش به این سمت نبود. چشم از او گرفت و ایستاده با آقا ایرج دست داد. - از...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    بخار عینک فریم مشکی‌اش را با گوشه‌ی روسری سنتی منگوله‌دارش زدود. در حینی که برمی‌خاست، صحبت را به سوی دیگری کشاند: - جوون برازنده‌ایه؛ کم مردهایی الانه مثلش پیدا میشن که آدم بتونه بهشون اعتماد کنه. می‌خواست یکی از شیرینی‌های نارگیلی را امتحان کند که با این حرف دست نگه داشت. چند لحظه زمان برد تا...
  6. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام عزیزدلم دو پارت دیگه فرستاده شد، در مجموع چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-396878
  7. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    بی‌توجه به میهمان ناخوانده‌ای که سنگینی نگاهش را روی خودش حس می‌کرد، سرش را پایین انداخت و با فکری مغشوش راه اتاق را در پیش گرفت. کیفش را پایین کمدی که رنگ قهوه‌ایش در اثر گذر زمان به کهنگی میزد نهاد و پاهای کسلش را سوی دراور هدایت کرد. جلوی آیینه ایستاد و شال مشکی‌اش را از سر برداشت. عاطفه...
  8. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    خود از لحن خونسرد و مسلطش در شگفت بود. دستکش‌هایش را پوشید و سپس پشت دستگاه ایستاد. همین که آمد روشنش کند، قامت بلند مرد بالای سرش سایه انداخت. - مرغ نمی‌خوام! همین جمله‌ی کوتاه که با لحنی رسا و آهنگین ادا شد، کافی بود که رشته‌هایش را پنبه کند. مات به چهره‌‌‌ی گیرا و گشاده‌اش زل زد. چشمانی درشت...
  9. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام زهراجان دو پارت فرستاده شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-396476
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    در طول روز از بس بوی مرغ به بینی‌اش می‌خورد که وقتی هم به خانه برمی‌گشت اشتهایی برای غذا خوردن نداشت. با آمدن عمو موسی سیل مشتری‌ها به مغازه اوج دو چندانی گرفت. روز از نیمه گذشته‌ بود. ابرهای خاکستری دست و دلبازانه قطره‌های ریز باران را به روی شیشه‌ی ترک‌ خورده‌ی مغازه می‌کوبیدند. پاره‌های...
  11. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    تمام سرها به سمتش چرخید. برخاست و انگشت به طرف خودش گرفت. - منم، چیزی شده؟ زن، دماغه‌ی ظریف و مشکی عینکش را روی بینی‌ عملی‌اش تنظیم کرد و سری به تفهیم تکان داد. - بیمار می‌خواد شما رو ببینه. تعجب کرد، بقیه هم حالت او را داشتند؛ آخر مهسا دوست نداشت کسی را ملاقات کند، آن‌ وقت چرا می‌خواست با او که...
  12. لیلا مرادی

    اخبار نظر متفاوت علی دایی نسبت به خداداد عزیزی: اطلاعات اینفانتینو از تاریخ ایران از خیلی‌ها بیشتر است

    در یک کلمه شرم‌آور بود!😐 این آقا هم شخصیت خودش رو زیر سوال می‌بره و هم الگوی بدی توی جامعه‌ست. وسط آنتن زنده؟! 🤦‍♀️ گویا کاری جز تمسخر و حرف زشت بلد نیست! تلویزیون باید ایشون رو سانسور می‌کرد.
  13. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام زهراجان، سه پارت ارسال شد😍💗 https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-393135 فقط اگه دیدی توی پارت‌ها اسامی و نسبت‌های پسوند و یا پیشوند‌دار رو با فاصله می‌نویسم جزو قوانین این انجمنه و روز اول بهم تذکر داده بودن که این‌طوری باید بنویسم🌷
  14. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** با صدای زنگ ملایم موبایلش از خواب پرید. حسام غرولندکنان پشت به او کرد و سرش را زیر پتو برد. - خفه کن این ماسماسک رو. با نگاه چپ‌چپی دل از تخت کند و هم‌زمان که گوشی را از روی پاتختی برمی‌داشت، به بیرون از اتاق رفت. - بله؟ خمیازه‌اش آمد. - سلام مادر! خواب بودی؟ با صدای ستاره‌ خانم، کامل...
  15. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    تشکری کرد و چترش را باز نمود. صدای جیغ لاستیک‌های اتومبیل بر روی آسفالت زبر و لغزنده‌ی کوچه، با تک‌ بوقی مزین شد و ساختمان‌های مدرن و شیشه‌های خیس مغازه‌های خاموش را از خفتگی نجات داد. تازه به این محله نقل‌ مکان کرده‌ بودند؛ همسایه‌ها سرشان در کار خودشان بود و اکثراً شناختی از هم نداشتند. نگاهش...
  16. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    قلبش ریخت. در مورد او داشتند صحبت می‌کردند؟ لحن خشن و عاصی مرد با قدم‌های تند و محکمش که از راهرو می‌گذشت یکی شد. - خود دانی! فقط بدون که مسئولیتش با توئه. صدای ضعیف عاطفه را شنید که نگران برای بدرقه شوهرش تا دم درب رفت. -حالا کجا میری؟ -قبرستون! بانگ فریادش، شانه‌های دخترک را پراند. در این مدت...
عقب
بالا پایین