نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    زهی اشتباه! محال بود پدری پسرش را نشناسد. پارچه‌ی نقش‌دار ترمه، درون دستان زمخت مرد مچاله شد. - من یکی راست و دروغ حرف‌هات رو می‌تونم تشخیص بدم پسر! پلک روی هم فشرد و «لعنتی» در دل فرستاد. به واقع که کشش یک بازجویی دوباره را نداشت‌، چوب‌ خطش برای امروز کافی بود. بی‌حوصله روی اولین مبل ولو شد و...
  2. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ناله‌اش را در گلو خفه کرد. همان‌ جا با خود عهد بست که این کار حسام را بی‌تلافی نگذارد. صدای جدی و خشن شاهرخ در گوشش پیچید: - می‌خواستی با چهار تا عکس مزخرف و یه مشت حرف چرند، حسام رو از ماه‌بانو دور کنی. آخرش چی‌‌ شد؟ دختره وسط راه پشیمونی به سرش زد، کم مونده‌ بود نقشه‌هات رو خراب کنه. تداعی...
  3. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    فدات بشم، هم‌چنین گلی ۴ پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-367958
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    در همان حال هم زبان درازش از کار نمی‌افتاد: - خیلی آشغالی! اون کنارت نمی‌مونه احمق! چرا خفه نمیشد؟ سیلی محکمی زیر گوشش خواباند و فحش رکیکی داد. سرش به دیوار برخورد کرد، یک‌ طرف صورتش به گزگز افتاد. حسام مجال نداد، کنار تن مچاله شده‌اش چمباتمه زد. نمی‌دانست قیافه‌اش چطور شده‌ بود که دخترک این‌...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    هیچ فکر نمی‌کرد سرنوشت طوری رقم بخورد که باز این زن را وسط زندگی‌اش ببیند. اکنون؟ نه، بودنش الان به چه دردش می‌خورد؟ انگار میان زنجیرهای آهنی اسیر بود و نمی‌دانست خود را چطور از این بندها نجات دهد. - تو که هنوز هم ادعای عاشقی داری، باید یادت باشه که با چه وضعی ترکم کردی. صدف نزدیکش شد و با...
  6. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    زیر نور هالوژن‌ها نگاه مشتاقش به چشمانش گره خورد، گویی هزاران رنگ در خود داشت. - کسی درباره‌ی من چیزی گفته؟ چرخی زد. تنها صدای خنده‌اش میان ترانه و همهمه در گوشش می‌پیچید. - لازم به گفتن کسی نیست جناب فلاح! زبانش بند آمد. انگار ذهنش را خواند که خندید و چشمکی ضمیمه‌اش کرد. - اون‌ جوری مثل شرک بهم...
  7. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    روی صندلی ولو شد و گره کراوات آبی‌اش را شل کرد. - بالاخره خودش میاد طرفم. هیچ‌ کَس نمی‌تونه دست رد به فرهاد ارجمند بزنه! دیگر پاپیچش نشد، حتم داشت باز هم جوابش کرده‌ بود. لحظه‌ای بعد، امیرعلی به جمع‌شان ملحق شد. با دیدن فرهاد در آن حالت و سگرمه‌های توی‌ هم رفته‌اش، کت کبریتی‌اش را از تن در آورد...
  8. لیلا مرادی

    همگانی ⌊چطور خودک*شی کنیم؟⌋

    ما آدم‌ها یه انرژی پرقدرت و خارق‌العاده‌ای هستیم که هدف از اومدنمون به دنیا انجام دادن ماموریت‌‌های بزرگه. یه آیینه از خدا که فقط قراره خوبی رو جذب کنیم و چه فرصتی از این بهتر که توی این ماجراجویی حضور داریم. به ذات واقعی‌ات نگاه کن، تلخی‌ها زاده‌ی ذهن تو نیست.
  9. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام عزیزم، خسته نباشی ۲ پارت فرستاده شد، در مجموع ۶ پارت باید چک بشه. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-367760
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    نگاه مبهم و سرگردانش را به زن پیش رویش داد که با غم عمیقی آواز می‌خواند. چشمانش راز پنهانی در پس خود محفوظ داشت که از فهمیدنش عاجز بود. چرا گاهی قساوت و سیاهی وجودش را احاطه می‌کرد و باری دیگر مثل گذشته‌ها مظلوم میشد؟ همان موقع‌هایی که از تنهایی‌هایش به او پناه می‌آورد. حقیقت این بود که هیچ‌‌وقت...
  11. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** نگاه تار و منگش در تله‌ی مژگان فر خورده‌‌‌‌ای افتاد که چون سایه‌ بانی بلند، بالای دو پهنه ساحلی چشمان دخترک خودنمایی می‌کرد. جزء‌ به‌ جزء صورتش را کاوید، می‌خواست رد و نشانی از معصومیت خفته شده را در این ظاهر شیطانی بیابد. کامش را از هوای مسموم توتون و تلخی نوشیدنی پر کرد. سرش را بین یک دستش...
  12. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    خداقوت مهربون چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-366378
  13. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    امیرعلی با عجز پلک روی هم گذاشت. زیر تیغ برنده‌ی اقبال، تن قلندر چه مظلومانه از نفس افتاده‌ بود. حسام کله‌ خر! ذات آدمی که عوض نمیشد. فهمیده‌ بود که راه کج می‌رود، اما به خود قول داده‌ بود که دیگر در کارش دخالت نکند؛ نمی‌خواست بعد تمام کاسه‌ کوزه‌ها سر او بشکند. علی‌رغم حس درونی‌اش ترجیح داد...
  14. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    صدای بسته شدن درب، بند ناف گام‌های اعتراضش را برید. باز مثل همیشه او را تنها گذاشت، این بار یک عالم فکر و خیال در سرش می‌چرخید که تا عمق شیره‌ی وجودش نفوذ می‌کرد. اکنون در این خلوت، حرف‌های رد‌ و‌ بدل شده‌ی بینشان یکی‌یکی در ذهنش تکرار میشد. با این علامت سوال وصله به سرش چه می‌کرد؟ چرا وقتی از...
  15. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    دستان ماه‌بانو می‌لرزید. نگاه غم‌زده‌‌اش را از خرده‌‌ شیشه‌های زیر پایش گرفت، فروشنده گفته‌ بود جنس شمعدانی‌ها نشکن است؛ اما حال مثل قلبش هزار تکه شده‌ بودند! به حرکات میزان عقربه‌های مشکی ساعت‌ روی دیوار چشم دوخت، لبخند تلخی کنج لبان بی‌رنگش نقش بست. - میگن ساعته که رک و پوست‌کنده بهت جواب...
  16. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    گفت، همان چیزی که مرد مقابلش از آن هراس داشت. تشت رسوایی‌ که بر زمین بیفتد ساز خاموشی دارد، اما بدجور عرش را می‌لرزاند. ماه‌بانو پوزخندی به چهره‌ی مبهوتش زد. - نامرد! با همه چیت ساختم، گفتم... . خرواری از غصه‌ی بی‌وقتی در گلویش جا خوش کرده‌ بود که قادر به هضمش نبود. - گفتم همه توی زندگیشون مشکل...
  17. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    جمله‌ی کوتاه زیر لبی‌اش مهر سکوت بر لبان ماه‌بانو چسباند. چرا راست و حسینی حرفش را نمیزد؟ چیزی عین کلاف دور ذهنش پیچیده‌ بود که هر چقدر سعی در باز کردن گره‌هایش داشت به بن‌بست می‌خورد. شاید بهتر بود از پدرشوهرش کمک بگیرد. - همه‌ چی رو میگم، وقتشه بفهمه پسرش چه جونوریه! نفهمید که فکرش را بلند بر...
  18. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حباب‌های ریز درون کاسه‌ی چشمان ماه‌بانو، آماده ترکیدن بودند، این وسط نمی‌فهمید بی‌قراری‌های قلبش از فهمیدن ذات واقعی مرد بود یا چیز دیگر. بوی چرک دود را با دمی سنگین استشمام کرد و به نقطه‌ی نامعلومی خیره شد. - هیچ‌وقت تا الان به تصمیمم مطمئن نبودم، مگه چقدر عمر می‌کنم که سر این زندگی سگی کلنجار...
  19. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حرکاتش هیستریک‌آمیز بود، پلک چپش مدام می‌پرید. حسام نفس آلوده‌اش را با پوف عمیقی بیرون داد، پوشه را به میز برگرداند و شانه‌های لرزانش را گرفت‌. - آروم باش! گفتم که بهت میگم. خنده‌ی کوتاه زن، گویی فندک به این خرابه کشید. - عا‌عا! این ترفند دیگه قدیمی شده که عین فیلم‌ها، شوهره تا چشم زنش رو دور...
  20. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ماه‌بانو تاب شنیدن جملات سربسته‌‌‌شان را نداشت، انگشتان سِر شده‌اش حتی نمی‌توانستند دستگیره‌ را در خود نگاه دارند‌. درب با صدای خش‌داری، جیر صدا داد و همین موجب شد حسام متوجه پیرامونش شود. نگاهش چون تیری که از فشنگ بیرون می‌پرد، به سوی دخترک چرخید، چندین مرتبه پلک زد تا تصویر ناگوار رو‌به‌رویش...
عقب
بالا پایین