نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    ۴ پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365837
  2. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    اسم این مرد را متوالی، از تماس‌های مشکوک و پنهانی حسام شنیده‌ بود و نمی‌دانست چه شخصی است که تا این حد از او نفرت دارد. - شراکت با کسی که برای زندگیم دندون تیز کرده؟ هر چه که می‌گذشت تصویر مات تابلوی وحشتناک آویزان بر دیواره‌های این ویرانه، شفاف و شفاف‌تر میشد. اضطراب در تمام سلول‌های بدنش رخنه...
  3. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** مرد جوان مکانیکی از زیر اتومبیل مدل‌ بالایی بیرون آمد و در حالی که دستان سیاه شده‌اش را به لبه‌ی پیش‌بند سرمه‌ایش می‌مالید، پسر کم‌سن و سالی را فرا خواند. - سجاد، برو پشت فرمون بشین یه دور بزن، آقا شما هم سوار شین. بعد از راهی کردن آن‌ها نگاهش را به دخترکی داد که در محوطه‌ی بیرونی، با...
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ترگل چیز زیادی از جملات مرموزش نفهمید. در فرا سوی ذهنش عقیده داشت که یک مأمور وظیفه‌شناسی چون او، هدفش بیشتر زمین زدن امثال ابوداوود است تا یک ارتقای گنده از مافوقش بگیرد، وگرنه چرا باید برای یک غریبه خود را به آب و آتش بزند؟ نگاهش را به سایه‌های بلند تیر برق‌های بتنی کوچه پیش رویش داد. - بهتره...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    امیرعلی لیوان درون دستش را کناری گذاشت و بعد از وقفه‌ای، در فاصله‌ای نزدیک با دخترک که چهره‌‌ی روشن شده‌اش زیر هاله‌ای از جوش‌های قرمز نمی‌توانست خودنمایی کند، ایستاد. پیراهن سبز پر نقش و نگاری که به تن داشت، تصویر مرداب آلوده‌ی دوردست‌ها را نشانش می‌داد؛ بزم قورباغه‌های شب‌ زنده‌داری که زلالی...
  6. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام قشنگم ۴ پارت ارسال شده. برای اینکه به زودی می‌خوام رمان رو برای بازبینی تگ بفرستم همه‌روزه پارت می‌ذارم گلم عجله نکن، تا بررسی بشه و نتیجه تگ بیاد فرصت داری همشون رو چک کنی. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365493
  7. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    پاچه‌های شلوارش را بالا داد. خنکی آب کف پاهای تاول زده‌اش را التیام می‌بخشید. همین که خم شد صورتش را بشوید، زنجیر یادگاری محبوبش از دور گردنش باز شد و به درون حوض افتاد، سریع جنبید و قبل از اینکه بلعیده شود چون صیادی، شاه‌ ماهی‌اش را به تور انداخت. تنها چیزی که دل نداشت دورش بندازد. پلک‌‌های...
  8. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    لب به‌ هم فشرد و خاکستر تنه‌ی درخت سوخته‌‌ای که در نزدیکی بود را به چنگ گرفت. دستی او را بالا کشید، فرصت را غنیمت شمرد و در یک لحظه برگشت و مشت پر از خاکسترش را روی صورت مرد پاشید. گویی آتشش زده باشند، فریادش به هوا رفت و تلو‌تلو خوران چشمانش را با پشت دست پوشاند. - لعنت به تو! می‌کشمت. اسلحه در...
  9. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ابوداوود پکی به قلیانش زد و حلقه‌های دود را با مهارت از بین لب‌های ترک‌ خورده‌اش به هوا فرستاد. - صحیح نمیگم؟ هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره. خیلی خودش را نگه می‌داشت تا او را زیر مشت و لگدهایش نگیرد. این مسئله باید همین امروز به پایان می‌رسید. چشم بست، آدم این کارها بود؟ تمام دیشب به...
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** نوای شاد ‌سه‌تار و لهجه‌ی غلیظ خواننده سیستانی، از ایوان طبقه‌ی پایین به گوش می‌رسید. میز بزرگ و عریضی در آغاز نظرش را گرفت که ابوداوود به همراه دو زن و دخترانش دورش به سر می‌برد. میان دالان هلالی‌ شکل ایستاد و تو نرفت. - اومدم راجع‌به حرف دیروزم باهاتون اختلاط کنم. اسد از پررویی مرد جوان...
  11. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام قشنگم ۴ پارت فرستاده شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365320
  12. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    داشت صبرش را سر می‌برد. امیرعلی، لاقید جرعه‌ای از چایش را نوشید؛ مثل چای‌های مادرش نمی‌ماند، طعم گیاهی متفاوتی داشت که با عطر دارچین ادغام شده‌ بود. - پلیس جماعت رو که می‌شناسین، اومدم یه سر و گوشی آب بدم. از این صراحت کلام به وضوح جا خورد، ابتدا رنگش به مانند گچ دیوار سفید شد و کمی بعد به سرخی...
  13. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ظاهرش انرژی منفی به آدم منتقل می‌کرد. یک لحظه از درون آتش گرفت، این مردک عیاش با چه عقلی می‌خواست دختر هم‌سن بچه‌اش را به همسری بگیرد؟ واقعاً که شرم‌آور بود. صدای نخراشیده‌اش سکوت مابین‌شان را شکست: - خوش اومدی جوون، به ما نگفته‌ بودن قراره پلیسی به روستا بیاد؟ چه خبر شده؟ مرد لهجه‌ی غلیظ و خشکی...
  14. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    نگاه به پوست سیاه و پیشانی برآمده‌اش انداخت و شروع به معرفی خودش کرد: - استوار مالکی هستم، به ابوداوود خبر بده که می‌خوام ملاقاتش کنم. پسرک دست و پایش را گم کرد و به مِن‌ و‌ مِن افتاد: - شما.... شما پلیسید؟ حوصله‌ی معطل ماندن نداشت. - من زیاد وقت ندارم پسر خوب، کار مهمی باهاش دارم. همان هنگام...
  15. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** سطل فلزی را به قعر چاه فرستاد. آواز پیوسته‌ی بلبل‌ و گنجشک‌ها در سکوت بعد‌ از‌ ظهر آبادی می‌شکست. حضور فردی را در کنارش احساس کرد و ثانیه‌ای بعد، آوای آرام مردانه‌ای در گوشش طنین انداخت: - پدرتون میگن می‌خواین به این ازدواج تن بدین. لقب سیریش برازنده‌اش بود. چه لفظ‌ قلم هم حرف میزد. طناب را...
  16. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام گلی چهار پارت ارسال شد، در مجموع ده پارت چک نشده‌ https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-364983
  17. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    با دقت گوش سپرد و هرچه که پیش می‌رفت در دل می‌گفت، چه چیزی در این دختر وجود دارد که آن مرد او را تافته‌ی جدا بافته فرض می‌کند؟ بیرون از آن خانه، ترگل، در حالی که روی ماسه‌ها نشسته‌ بود زیر لب آواز غمگین محلی را می‌خواند. خیمه‌ی گوسفند‌های دورش و صدای بع‌بعشان، مثل این بود که می‌خواهند با او...
  18. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    این حرف‌ها سوران را بیشتر به جلز و ولز می‌انداخت. چرا از پیراهن پر نقش و نگار تن خواهرش زودتر پی به حقیقت نبرد؟! برآمدگی استخوان فکش از شدت خروش غیرتش نشأت می‌گرفت. ترگل کله‌شق و سر به‌ هوا بود و اوی بی‌‌عرضه به عنوان برادر بزرگ‌‌تر در کنترل کردنش عقیم می‌ماند. - حرومزاده‌ها چطور می‌تونن برای...
  19. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    سوران پیاده نشده داد کشید و به سیستانی چیزی گفت که نفهمید. خانه‌ای خشتی با پنجره‌های چوبی آبی که سقف گنبدی شکلی داشت، آرامش اندکی به روحش بخشید. حوض کوچکی که میان صحن حیاط قرار داشت هم‌چون چشمه‌ای در یک بیابان وسیع می‌درخشید. خودش را به تخت برهنه و پوسیده‌ی پایین ایوان رساند و خستگی در کرد. بوی...
  20. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** عینک آفتابی‌اش را به چشم زد تا از سوزش‌شان بکاهد. روی دشت‌های اطراف چیزی جز بوته‌های خار و درختان بلند نخل نمی‌رویید. صدای ضبط را زیاد کرد. خواننده‌ی زن عرب، با لحن سوزناک و غمگینی می‌خواند و سوران را به اندوه عمیقی فرو می‌برد. امیرعلی در حین رانندگی حواسش پی پسرک می‌رفت و برمی‌گشت. صدای...
عقب
بالا پایین