فردای آن روز من زودتر پاشدم ،لباس هایم را تنم کردم و زودتر به کافی شاپی که رزو کرده بودم رفتم .قبلش برای ملیکا یک نامه نوشتم که سریع وقتی پاشد بیاد کافی شاپ...تازه ،نامه رو براش رمان هم بستم و توی کافه نشسته بودم واز پنجره بیرون رونگاه میکردم.خیلی خوشحال بودم چون میزمون کنار پنجره بود و نمای...