از چه بگویم ؟! از تو ؟!
از مِهرت که بیهوا و بیمقدمه ، همچون دانههای برف بر خیابان خیس قلبم ؛
نشست .. یا از کورهی آتشی که عشقت به جانم هدیه کرد ؟!
از چه بگویم ؟! از شبی خیس باران که عاشقانه پشتِ سرم آمدی ..
و بیآنکه بدانم ! پا به پای من ، خیس باران شدی ؟!
هی ! با توام ای حاکم سرزمین پهناور...