نتایح جستجو

  1. Khakestarr

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    خون‌بهای‌وفاداری درخواست تگ انحصاری
  2. Khakestarr

    اطلاعیه درخواست [بنر و پوستر]

    درخواست بنر کارگاه نقد‌ادبی
  3. Khakestarr

    فراخوان ~جذب مـدرس~ تابستان ۱۴۰۴

    اعلام امادگی؛ (نقد ادبی)
  4. Khakestarr

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی برای رمان و داستان

    موضوع 'رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده' https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-kvtah-khvn-bhay-vfadary-shr-tqy-zadh.39636/ درخواست تگ فرعی
  5. Khakestarr

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    درخواست طراحی جلد رمان کوتاه داشتم موضوع 'رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده' https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-kvtah-khvn-bhay-vfadary-shr-tqy-zadh.39636/
  6. Khakestarr

    اطلاعیه اعلام پایان رمان کوتاه | کافه نویسندگان

    موضوع 'رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده' https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-kvtah-khvn-bhay-vfadary-shr-tqy-zadh.39636/ اعلام پایان رمان کوتاه.
  7. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت پایانی شب انتقام: قصر دلاکروا در میان نورهای طلایی و چراغانی‌های مجلل، مانند یک رویا به نظر می‌رسید. در تالار بزرگ، مهمان‌ها در حال جشن گرفتن بودند، نوشیدنی‌ها سرو می‌شد، موسیقی ملایمی نواخته می‌شد و همه در حال خندیدن و گفتگو بودند. اما در این میان، تنها کسی که در این شادی سهمی نداشت،...
  8. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت بیست و پنجم: بازی ادامه دارد دو روز مانده به عروسی، همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رفت، سالن اصلی قصر دلاکروا با گل‌های سفید و طلایی تزئین شده بود، مهمان‌ها از سراسر کشور دعوت شده بودند. خدمه بی‌وقفه در تلاش بودند تا همه‌چیز بی‌نقص باشد،اما در این میان، تنها کسی که می‌دانست این عروسی پایانی...
  9. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت بیست و چهارم: ماسک‌ها و دروغ‌ها مارکو لحظه‌ای سکوت کرد و سپس دستش را روی شانه‌ی لارا گذاشت. «اگه چیزی هست که باید بدونم… بهم بگو.» لارا برگشت و با چشمانی که پر از چیزی میان اشک و فریب بود، گفت: «همه‌چیز خوبه، مارکو. نگران نباش.» اما در دلش، حقیقت دیگری زمزمه می‌شد: "تو هم جزو اون‌هایی...
  10. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت بیست و سوم: سکوتی پیش از طوفان هوا بوی باران داشت و شب آرامی بود، اما درون لارا طوفانی در حال شکل‌گیری بود که هیچ‌کس از آن خبر نداشت. او در اتاقش نشسته بود، دفترچه‌ای که از مادرش باقی مانده بود را روی زانوانش گذاشته و با انگشت روی نامش که روی جلد حک شده بود، کشید. عروسی فقط چند روز دیگر...
  11. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت بیست و دوم: در لبه پرتگاه لارا در میان دنیای پر از دروغ و فریب قدم می‌زد، اما هیچ‌چیز نمی‌توانست او را متوقف کند، او تصمیمش را گرفته بود؛ دیگر هیچ ترسی در دلش باقی نمانده بود. ساعت‌ها در اتاق خودش نشست، به دیوار خیره شده بود و ذهنش درگیر نقشه‌ای که در سر داشت، بود. هیچ چیزی نمی‌توانست...
  12. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت بیست و یکم: سرنوشت تاریک لارا ایستاده بود، با چشمان خالی و نگاهی بی‌رحم. اتاق پر از سکوتی سنگین بود که به‌طور غیرقابل‌تصوری فشار زیادی به همه‌ی حاضران وارد می‌کرد، هیچ‌کدام از آنها جرات نمی‌کردند حرفی بزنند. مارکو هنوز در همان موقعیت ایستاده بود و نگاهی سرد به لارا داشت. او هیچ‌چیز از...
  13. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت بیستم: دقایق پایانی لارا در خیابان‌های تاریک شهر قدم می‌زد؛ شب سرد بود و مه روی آسفالت خیابان‌ها نشسته بود. فکرش پر از آشوب بود، اما یکی از چیزهایی که بیشتر از همه در ذهنش می‌چرخید این بود که حالا باید چطور از این مسیر خطرناک عبور کند؛ راهی که خودش برای خودش ساخته بود. چشمانش به نقطه‌ای...
  14. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت نوزدهم: پایان بازی، آغاز حقیقت امروز چیزی در چشمانش بود که همه چیز را متفاوت می‌کرد، او دیگر تنها دختری که از دنیا فریب خورده بود نبود. اکنون خودش سازنده‌ی سرنوشت بود، سرنوشتی که دیگر هیچ‌کس نمی‌توانست از آن فرار کند. پدر ناتنی‌اش که همچنان در پشت میز نشسته بود و نگاهش به لارا دوخته شده...
  15. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت هجدهم: در دامی که خود ساخته لارا شبانه در خیابان‌های خالی و تاریک قدم می‌زد؛ هوا سرد و رطوبت سنگینی داشت که به راحتی به پوستش نفوذ می‌کرد، اما او هیچ توجهی به آن نداشت. فقط قدم می‌زد، به سوی مقصدی که برایش واضح بود؛ انتقام از همه چیز مهم‌تر بود. چند روز گذشته، لارا وارد بازی پیچیده‌ای...
  16. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت هفدهم: تصمیم نهایی لارا در کنار پنجره ایستاده بود، چشمانش به بیرون خیره شده و افکارش به سرعت در حال گردش بودند. شب فرا رسیده بود و نور ماه به آرامی روی دیوار می‌افتاد، هیچ‌چیز جز سکوت و صدای تند ضربان قلبش در اتاق نبود. او به تصمیمی رسیده بود که دیگر نمی‌توانست آن را به عقب برگرداند،...
  17. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت شانزدهم: سایه‌های گذشته لارا به شدت درگیر افکارش بود؛ شب‌ها کمتر می‌توانست بخوابد، همیشه در ذهنش صدای آنتونیو، مارکو و پدر ناتنی‌اش می‌پیچید. هرچه بیشتر به گذشته نگاه می‌کرد، بیشتر می‌فهمید که همه چیز از ابتدا اشتباه بوده، اما حالا فرصتی نداشت که به گذشته فکر کند. او درگیر نقشه‌ای...
  18. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت پانزدهم: بازی با سرنوشت لارا در حالی که قدم‌هایش را محکم بر می‌داشت، به خانه برگشت، دلش پر از هیجان و خشم بود. کاغذهایی که در دست داشت، همچنان در ذهنش پر از سوالات بی‌جواب بودند. حالا که حقیقت را در مورد مرگ مادرش فهمیده بود، نمی‌توانست بگذارد این حقیقت در سکوت دفن شود. او وارد خانه شد،...
  19. Khakestarr

    در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

    قسمت چهاردهم: در دنیای تاریکی لارا در دل شب، با قدم‌های مصمم به سمت مقصدی که در ذهن داشت حرکت می‌کرد. هیچ چیزی نمی‌توانست او را متوقف کند؛ حتی وقتی که مرد به او گفت باید با واقعیت روبه‌رو شود، در دلش تردیدی وجود نداشت. برای او، حقیقت چیزی نبود که با زمان و سکوت از آن بگذرد؛ بلکه باید به هر...
عقب
بالا پایین