داریا گفت: «پیگاسوف، میدانید چیست؟ بغض و کینهٔ شما نسبت به زنها بیعلت نیست! حتماً یکی از آنها شما را...» پیگاسوف حرف او را برید: «میخواهید بگویید مرا آزرده است؟» داریا اندکی خجل شد، ازدواجی را که موجب بدبختی پیگاسوف شده بود به یاد آورد... فقط سرش را تکان داد. «راستش را بخواهید فقط یک زن مرا...