نتایح جستجو

  1. دختر عقرب.

    تولد تولد گل یاسم 🥺💜 |zhina

    تولدت کلی مبارک دختر جان "}__-2
  2. دختر عقرب.

    تولد 🌹تولد فعال ترین کافه🌹| سارا خانم😍

    اقااا من خسیسم Watermelon -2-43-""
  3. دختر عقرب.

    تولد 🌹تولد فعال ترین کافه🌹| سارا خانم😍

    صدتومن واریزکنم؟😂😂😂
  4. دختر عقرب.

    اطلاعیه 🔻تاپیک جامع اعلام پایان تایپ رمان🔺

    نوشته در موضوع 'رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه' https://forum.cafewriters.xyz/threads/40903/post-344848 اعلام پایان
  5. دختر عقرب.

    تولد 🌹تولد فعال ترین کافه🌹| سارا خانم😍

    تو جون بخاه🫣 شماره کارتو رد کن
  6. دختر عقرب.

    تولد 🌹تولد فعال ترین کافه🌹| سارا خانم😍

    تولدت کلی مبارک عزیزدلم dance-girl2-smiley_dut5
  7. دختر عقرب.

    اطلاعیه [درخواست] نشر آثار نویسندگان در صفحه اصلی سایت

    نوشته در موضوع 'رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه' https://forum.cafewriters.xyz/threads/40903/post-344848 درخواست نشر
  8. دختر عقرب.

    در حال تایپ خانواده‌ی آفتاب | اثرmarym

    لیوا با اندوهی عمیق به ستاره‌ای که پناه گرفته بود، نگاه کرد. - ازم فرار نکن. ماه، که حالا سایه‌ای تیره بر منطقه انداخته بود. با نفرتی سرد به لیوا خیره شد. حفره‌ی پیشانی‌اش که پیشتر نوری نامنظم و قرمز مانند آتشفشانی خاموش داشت. که اکنون سیاه و ثابت شد این سیاهی مطلق هر نوری را آن نزدیک می‌شد...
  9. دختر عقرب.

    در حال تایپ خانواده‌ی آفتاب | اثرmarym

    درختان با تنه‌های پیچ‌خورده و برگ‌های به رنگ ارغوانی تیره سایه‌هایی وهم‌آور بر زمین کشیده بودند. بوی رطوبت، فضای سنگین را پر کرده بود. لیوا با صدایی که لرزش خفیفی در آن احساس می‌شد، گفت: - باید به خونه برگردم. لیوا موجودی بود که نوری ملایم و زرد کم‌رنگ از تمام وجودش نمایان شده بود. ستاره هنوز...
  10. دختر عقرب.

    اطلاعیه •درخواست ⤵️انتقال به متروکه و بازگردانی آثار⤴️•

    نوشته در موضوع 'رمان هارپی|marym' https://forum.cafewriters.xyz/threads/40633/post-339491 درخواست انتقال به متروکه
  11. دختر عقرب.

    در حال تایپ خانواده‌ی آفتاب | اثرmarym

    موجود ناشناخته قدمی به سوی لیوا برداشت و با تعجب زمزمه کرد: - تو کی هستی؟ ممکن نیست ستاره باشی. لیوا دست‌هایش را بهم فشرد و گفت: - من لیوا هستم. موجود غریب با تمسخر پرسید: - نوه خورشید؟ با شنیدن نام خورشید، چشم‌های لیوا ناگهان نوری زودگذر درخشیدند و بی‌تردید سرش را تکان داد. موجود کمی خم...
  12. دختر عقرب.

    در حال تایپ خانواده‌ی آفتاب | اثرmarym

    لارا در هوا مکث کرد و با اضطراب به سوی لانه‌اش برگشت. در همان لحظه که لیوا می‌خواست قدم به جلو حرکت کند. پاهایش لغزیدند و تلاش کرد تعادلش را حفظ کند اما سرعتش او را یاری نکرد و کنترل خود را از دست داد،روی صورتش افتاد و با صدای حاکی از درد اوف بلندی گفت. لیوا احساس کرد زیرش چیزی نرم اما سخت و...
  13. دختر عقرب.

    در حال تایپ خانواده‌ی آفتاب | اثرmarym

    - لیوا کوچولو کجا رفته؟ - لیوا کجا پنهون شدی؟ لیوا با یک خنده‌ی شیطنت‌آمیز به عقب چرخید و با سرعت سراسیمه به درون جنگل دوید. جنگل، پر از درختان بلند و تنومند بود که سایه‌های عمیقی بر زمین می‌انداختند. لیوا محکم برگ‌های درشت و خیس درختان را کنار می‌زد و هر بار با صدای خش‌خش بلند برگ‌ها،...
  14. دختر عقرب.

    در حال تایپ خانواده‌ی آفتاب | اثرmarym

    نام: خانواده‌ی آفتاب ژانر: فانتزی اثر: مریم فواضلی خلاصه: ـ ‌مادر چرا ماه دوست ندارین؟ ـ‌ چون دزد هست.
  15. دختر عقرب.

    اطلاعیه • رادیو معرفی- معرفی رمان‌های شما بصورت پادکست•

    نوشته در موضوع 'داستان کوتاه او همان‌جا می‌نشست | بی صدا، marym' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41309/post-350551 سلامم
  16. دختر عقرب.

    دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات marym ]

    سلام دفترچه مهربونم(: برای اولین جرات پیدا کردم که برای خودم یک قدم به جلو حرکت کنم. این تصمیم ناگهانی بود اما به اندازه ناگهانی بودنش به عمق قلبم نفوذ کرد و وارد دنیا و جهانی شدم که تنها خودم را می‌بینم چه بسا این تغییر بزرگ برایم زیان آور نخواهد بود و بلکه پشت آن موفقیت‌های بزرگی پنهان است...
  17. دختر عقرب.

    مجـله کافه ژورنال | مجله شماره 4

    خسته نباشید عالی بود
عقب
بالا پایین