- واسه یه بارم که شده، بذار کاریو که میخوام بکنم!
میان احیا، چندین بار به او نفس دادم و کنترلش کردم. صدای فرناندز که داشت با تلفن حرف میزد، روی اعصابم بیشتر هم خط میکشید.
- یه میت بر بفرستین به ساحل شنی… .
با خشم صدایم را بالا بردم!
- آمبولانس!
و درست همان لحظه بود که دختر شروع کرد به سرفه و...
بعید میدانستم حرفم را شنیده باشد، چون هنوز فکرش پیش من و اسلحهای بود که فعلا دیگر قصد نداشتم کار خاصی با آن انجام دهم.
- اون اسباببازی نیست. لطفا بذارین زمین.
بالاخره از بهت و آن حالت یخزدگی خارج شدم و با اخم اسلحه را به سمتش پرتاب کردم. با ترس و چلمنگی سعی کرد در هوا بگیردش اما به وضوح...
زینش را بستم و سوارش شدم. از در پشتی اصطبل خارج شدم و راه ساحل را در پیش گرفتم. باد با شدت میان موهای نیمهبلندم نفوذ میکرد و پراکندهشان میکرد. گاهی چشمهایم را با بیخیالی میبستم و هوا را عمیق وارد ریههایم میکردم. زندگی مسخرهی من در همین چیزها خلاصه شده بود. امکانات و هوای عالی و...
نمیدیدمش، اما میتوانستم تصور کنم که تعظیم اغراق شدهای کرد و از اتاق خارج شد. در این کاخ و حتی در کل این جزیرهی بزرگ و درندشت، تنها کسی بود که احترامش به من واقعی بود و تردیدی در موردش نداشتم. من همه چیز داشتم، کاخ، نگهبان، خدمه، غذا، چند ماشین و حتی زمین گلف و اصطبل. اما در میان این زندگی...
آغاز
جزیره نورفلک Norfolk island
ویلیام (William)
حضورش را در کنارم حس میکردم، به آرامی حرکت میکرد. به خیال خودش، داشت بیدارم میکرد. نمیدانست کل شب یک لحظه هم پلک روی هم نگذاشته بودم. «وقتی رویایی نداشته باشی، خوابیدن هم برات سخت میشه. »
نزدیکیاش ادامه داشت، تا این که چشمهای بازم را...
نام اثر: مطرودان
نویسنده: علی ستوده
ژانر: سیاسی، تراژدی، عاشقانه
ناظر: @K.M.A
خلاصه:
نورفلک، جزیرهای زیبا در میان آبهای آزاد و بیرحم مجاور استرالیا و نیوزلند، جزیرهای که در طول تاریخ مشهور بوده به یکی از وحشتناکترین زندانهای تاریخ و جهان، حال سالهاست میزبان مردی است که برایش مقدر...