نتایح جستجو

  1. ب

    تولد زمینی شدنت مبارک آمین جان🐣💓

    امروز که این تاپیک رو دیدم یه جوری ذوق کردم که اصلا قابل توصیف نیست آمین.. آمین دعاهای ثمین :) خوش اومدی به دنیا عزیزترین همه‌ی ما خوش به حالت دختر قشنگم خوش به حالت چون کسی مامانت شده که برای خودش، برای خالت، برای من، برای همه‌ی آدمهای دورش مادری کرده کسی مادرت شده که تموم سعیش رو می‌کنه...
  2. ب

    تقدیمی [ متن های تقدیمی ]

    در پایانِ نامه نوشت: تو که می‌خندی، احساس می‌کنم زندگی هنوز ارزش زیستن دارد؛ یادت نرود بیشتر لبخند بزنی عزیزِ من، یادت نرود. @نازلـی
  3. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    «بسم رب النور...» ____ نام اثر: انگار مادرم گریسته بود سرشناسه: فرجی، اِلی ، 1381. موضوع: دلنوشته سبک/ژانر: تراژدی، اجتماعی. سال نشر: یک هزار و چهارصد و یک - 1401. منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته. *** دیاچه: تو را بُردند تو را ربودند تو را به ما برنگرداندند...
  4. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    ایمان آورده‌ام به آغاز فصلی سرد! یخبندان دل‌هاست. فصل کوچ شاپرک‌هایی، که قرار بود از دل‌های ذوق زده‌یمان، پرواز را یاد بگیرند.
  5. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    به کدامین لاجوردی ندیده، نگاهی‌ بیندازم؟ آسمانی نیست! آواریست تاریک بر خانه‌ی بی‌نور من... .
  6. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    واژه‌ی امید لابه‌لای پژواک گریه‌های بی‌صدا، در محکمه‌ای که همه بر بی‌گناهی‌اش شاهد بودند، جان داد!
  7. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    جغد مظلومِ شوم آشیانه‌اش را بر روی خرابه‌های احساساتم می‌سازد. جغد به حال من و من به حال جغد... آه که چه آه جگرسوزی بود!
  8. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    چشمان بی‌فروغ نابینای من... حواسم به کدامین ترک انار پرت بود که طغیان بی‌امان غارتگر را ندیدم؟
  9. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    وای بر من...وای بر من! آن‌گاه که ظلمات بر ما چیره شده بود، در کوچه‌های اقاقیا خنده‌های کودکانه‌ام را به باد می‌سپردم...!
  10. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    فروغ برایمان خواند: "در کوچه باد می‌آید این ابتدای ویرانیست" فروغ می‌دانست و ما به رقص گیسوان خود می‌اندیشدیم... .
  11. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    پنجره‌ها دیده بودند که ناله می‌کردند. ماهی‌ها دیده بودند که در آب جشن خفگی می‌گرفتند. و تو را کدامین چشم شور، به باد سپرد؟
  12. ب

    اگر هکتون کنن...

    اول می‌شینه برای این حجم از مظلومیتم شر شر اشک می‌ریزه بعد احتمالا یه پولی هم بهم بده:/
  13. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    «بسم رب النور...» ____ نام اثر: به زانو افتادگان سرشناسه: فرجی، اِلی ، 1381. موضوع: دلنوشته سبک/ژانر: تراژدی، اجتماعی. سال نشر: یک هزار و چهارصد و یک - 1401. منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته. *** دیاچه: کاش قدرت این را داشتم که با تمام ناتوانی‌ام، ضرب المثل...
  14. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    نمی‌دانم این نامه کی به دستت می‌رسد آرامیس. اما الان صبح روز سه‌شنبه تاریخ 21 اکتبر ساعت هشت و چهل دقیقه‌ی صبح است. دیشب به‌راستی دلگیر بود! به‌ حدی که تا الان بوی شب از خانه‌ام نرفته. تا به‌حال این چنین، در حضیض تنهایی نبوده‌ام... . اولش می‌خواستم زنگ بزنم، اما پشیمان شدم. من آنقدری که در نوشتن...
  15. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    تحمل من باید سخت باشد، نه؟ خودم هم می‌دانم این اواخر چقدر خسته‌کننده‌ام... . خبرهای خوبی در دست ندارم. البته هیچ خبر خوبی هم نمی‌تواند خوشحالم کند! فکر کردن به این‌که من برای رسیدن به امروزم آنقدر تلاش کرده‌ام، و اما دقیقا در لحظه‌ی موعود احساس خوشبختی نمی‌کنم، مانند سرطان سلول به سلول تنم را...
  16. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    بگذار برایت بگویم: پاهایم بدجور درد می‌کند. دیشب در یک پانسیون دوازده متری، کیلومترها پیاده‌روی کردم. حتی به یاد نمی‌آورم موضوعی که به آن فکر می‌کردم، دقیقا چه بود؟ اما می‌دانم خوره‌ای که به جانم افتاده به زودی از پا مرا خواهد انداخت... .
  17. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    تماس‌های مادرم را دو روز است که بی‌پاسخ می‌گذارم. تنها در پیامک کوتاهی می‌گویم: "نگرانم نباش...حالم خوب است کمی این روزها مشغله‌هایم زیاد شده‌اند خودم بعدا زنگ می‌زنم" اما نمی‌دانم این بعدا، دقیقا چه زمانی خواهد بود؟
  18. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    احتمال می‌دهم الان اگر این‌جا بودی، نگاهت پر از سرزنش بود اما باور کن این برای همه‌ی ما بهتر است... . من تاب صحبت کردن با مادرم را ندارم خودم را بهتر می‌‌شناسم. می‌دانم اسمم را که صدا بزند، با تمام وجود خواهم گریست! فقط نمی‌خواهم هر چه را که تا الان بافته‌ام، پنبه شود... .
  19. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    به من بگو آیا از امید خطرناک‌تر، واژه‌ای هست؟ آرامیس من در باتلاق ناامیدی بوی تعفن گرفته‌ام... . مرتب افکارم را بالا می‌آورم! با این وجود مادرم به من زنگ می‌زند و تمام امیدش را روی من سرمایه‌گذاری می‌کند. ناامید کننده‌تر از حال من دیده بودی؟
  20. ب

    در حال تایپ دلنوشته به زانو افتادگان | نویسنده اِلی فرجی

    هر چه سعی می‌کنم نجات پیدا کنم، بیشتر غرق می‌شوم. من کورسو هم نمی‌بینم و دیگران از من دریچه می‌خواهند! احساس می‌کنم ترک دیوار هم به‌حالم گریه می‌کند و چقدر از این وضعیت تاسف‌بار و رقت‌انگیزم نفرت دارم و بدم می‌آید... .
عقب
بالا پایین