بعد ۸۰ سال عمر بی عزت و کفتار پیر وار و د بمیر لعنتی طور...
روی ای صندلی چوبیای که اییطو ایطو مشن
کنار شومینه با شکمی پر ز گوشت و مایعات نگویم نامشون
در حالی که نوه های اکوری پکوریم دورمن
و عروسم برام چای میاره
با عزی رخ تو رخ میشم و در حینی که انگشت وسطیم بالا گرفتم جونم بر اثر سکته قلبی...