شاید الان که دارم تبریک میگم بهم بخندین که چه دیر!
ولی بخدا اطلاعیهش برام نیومده بود?!
حتی چند بار تگ شده بودم و نفهمیده بودم??♀️?
چرااااا??؟
ایشالله صد هزارتایی شدنمون?
ولی خدایی خیلی دیره?
ما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهیدست باز میگردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست
احمد شاملو
اتاق سرد آبی
انجمن ادبی و فرهنگی کافهنویسندگانانجمنرمان نویسی کافه نویسندکان
انجمنرمانکافهنویسندگانانجمنکافه نويسندگان
انجمنکافهنویسندگانمرجعاصلیتایپودانلودرمان
اپیزود اول
حمدسلیمی
خون نوشته
دلنوشته
دلنوشته آویخته از زنجیر
دلنوشته های آنلاین
زنجیر
علی والی
محمود سرمدی
پادکست
انجمنتایپرمانانجمنرمانانجمنرمان نویسی
انجمنرمان نویسی کافهنویسندگانانجمنرمانکافهنویسندگانانجمنکافهنویسندگانمرجعاصلیتایپودانلودرمانتایپرمان
داستان کوتاه
داستان کوتاه تخیلی
داستان کوتاه در کنار این برکه
داستان کوتاه من در کنار این برکه از fatemeh_mgs
داستانِ کوتاه عاشقانه
در کنار این برکه
به ویلا که رسیدیم در عرض شاید یک ساعت و نیم ونوس میرزا قاسمی درست کرد، این دختر آشپز فوقالعادهای بود.
بعد از شام وقتی کنار ساحل جلوی آتیش باهمدیگه نشسته بودیم بهش نگاه کردم.
زندگی ونوس با آرامش و خوشبختی جلو میرفت؛ درست برعکس زندگی من!
گاهی اوقات، بهش حسادت میکنم.
- چرا بهم زل زدی؟...