اگر گریه کنم
آیا شما میتوانید
صدای مرا از میانِ مصراعهای من بشنوید؟
اشکِ چشمهای مرا آیا
با دستهایتان میتوانید لم*س کنید؟
پیش از آنکه به این درد مبتلا شوم
نمیدانستم که ترانههای تو اینهمه زیبا
ولی کلمهها اینهمه بیکفایتاند
جایی هست – میشناسم –
که امکانِ گفتنِ هر چیزی وجود دارد
به...
این درخت پیر
برای شعر شدن
سال ها منتظر ماند
هیچ کس او را نفهمید
حتی وقتی
رهگذری را می دید
با تکانی ملایم
خود را خسته نکرد
ای درختِ بی برگِ غبارگرفته
ایستاده بر کرانه ی جاده
حالا دیگر یک شعری
تنها یک درخت نیستی!
تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است
از گُلهای تاجت رایحه جاریست
و جعد گیسوانت از غرور عاریست
تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.
تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.
و چشمانِ رعدت نیروی کُشندهای
نهُ باورم نیست که عاشق نبودهای
تاجِ گُلِ باشکوهت
عطرافشان و خُرم است.
تاجِ گُلِ...
توفانی عبوس
آسمان را دربر کشیدهاست
و از بورانِ برف گردابی بر آورده
گاه چون درندهای زوزه میکشد
و گاه چون کودکی میگیرد
لحظهای خَس و خاشاک را به بام کهنه میکوبد
و گاه چون مسافری مانده از راه
بر پنجره میزند
کلبهی کهنهی ما اما
تاریک و غمافزاست
بانوی پیر سرم!
چرا پای پنجره
چنین خموش...
چگونه فراموش کنم که جواني من چطور سرد و خاموش گذشت ؟
چگونه زندگي روزمره جاي همه چيز را گرفت
و عمرم مثل دعاي يکشنبه ي کليسا ، يکنواخت و خسته کننده سپري شد ؟
چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هواي آنکس کرد که دوستش داشتم
حالا ديگر راز فراموشکاري را از همه ي فراموشکاران...
ترکام نکن
ترکام نکن
باید فراموش کرد
هرآنچه را که میتوان
به فراموشی سپرد
هرآنچه را که گریختهاست دیگر از دست
باید فراموش کرد روز و روزگاری را
که به کژفهمی گذشت
باید فراموش کرد
زمانهای از دسترفته را
و لحظه لحظههایی را
که هرازگاه
با کوبش سوالها
قلب شادمانی را
آماج تیرها میکنند
ترکام نکن...
لبهایت را بیشتر از تمامی کتاب هایم دوست می دارم
چرا که با لبان تو
بیش از انکه باید بدانم ، می دانم.
لبهایت را بیشتر از تمامی گل ها دوست می دارم
چرا که ل*ب هایت لطیف تر و شکننده تر از تمامی انهاست.
لبهایت را بیش از تمامی کلمات دوست می دارم
چرا که با لبهای تو
دیگر نیازی به کلمه ها نخواهم داشت