به یـــادت زنــده میمانم
شبانگاه تا سحرگاه را
به یادت یک نفس خوانم
یکــایک من غزلها را
نمیآید به چشم من
کمی خـواب و کمی رویــا
ولیکن باز می بینـم
رسیدن به تمام آرزوها را
نه خواب است و نه بیداری
نه مستی و نه هُشیاری
نمیدانم چه نامی برگزینم
بر ،چنین احـوال شیـدایی...