دلنوشته های محمدرضا جعفری

  1. نازلـی

    دلنوشته [ محمدرضا جعفری ]

    مامان زنگ زد گفت: «خوبی؟» گفتم: «نه راستش، یکم صبوریم کمه یکمم بیقراریم زیاده» گفت: «قرارت باز قهر کرده رفته خونه باباش؟» گفتم: «کارشو بلده دیگه، ترشرویی می‌کنه بعضی وقتا، قاطی فالوده گاهی لیمو لازم است بهرحال» گفت: «واسه شب قرمه سبزی گذاشتم، پاشو برو دنبالش ورش دار بیاید این‌جا» گفتم: «اون...
عقب
بالا پایین