دلنوشته های رسول ادهمی

  1. نازلـی

    دلنوشته [ رسول ادهمی ]

    آن قَدر بی حوصِله بودم که زدم آینه را شکستَم؛ چقدر این جا یک نفَر هم زیاد به نظر می‌آید و تنهایی شلوغ است! دارم پیچ و مهره‌هایَم را یکی یکی باز می‌کنم، دوست دارم خودم را ببَرم پس بدهَم . #رسول_ادهمی
عقب
بالا پایین