نمیدانم کدام درد بزرگتر است: دردی که آن را بیپرده تحمل میکنی یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن آنکه دوستش داری، توی دلت میریزی و تاب میآوری.
-پل آستر
یه پدیدهای هست به اسم Revenge bedtime procrastination که مطمئنم همه تجربه کردیم. یعنی شبا با اینکه نیاز به خواب داریم و خستهایم، بازم دیر میخوابیم.
چون تو طول روز به دلیل کار و مشغله، وقت آزادی که واسه خودمون باشه نداشتیم پس خواب شب رو برای داشتن اون تایم آزاد قربانی میکنیم.
اما بیایید یک چیزی در گوشتان بگویم:
رفتن، نبودن، نباید زیاد طول بکشد.
نباید عادت شود.
نباید گذاشت دلتنگی به حد نهایت برسد.
نباید گذاشت دل به دلتنگی خو کند،
یادش بگیرد و با آن کنار بیاید.
آدم نباید آنقدر برود و دور شود
که از مدار جاذبهی کسانی که دوستش دارند خارج شود.
بگذارید در گوشتان بگویم...
با اِسکاچ یه دورِ دیگه بشقاب رو محکمتر شُست تا بتونه دونه ی خشک شده ی برنج رو از کَفِ بشقاب پاک کنه . انگشتِ شست رو گذاشت روی اسکاچ و با زور روی دونه ی برنج رو سایید . خلاصه دونه پاک شد . ظرف رو گرفت زیر آب و خوب همه جای اون رو آب کشید . آب رو بست و دستش رو بلند کرد تا بشقاب رو بذاره توی آب چکان...
به نام امید زندگی
گل یاسم سلام!
چند وقت پیش بود که دیدم یکی از مغازه های سر کوچۀ مان یک بنر بزرگ چسبانده به شیشۀ ویترینش با این عنوان:«حرررررراج خداحافظی!»
میدانی من به یاد ندارم که تا به امروز وارد آن مغازه شده باشم ، یا شناختی از صاحبش یا کارکنانش داشته باشم.ولی همین عنوان«خداحافظی»ترس عجیبی...
زندگی دست به دست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد. شخص او میرود و جوهر زندگی او در پیکری و جامهای دیگر حلول میکند. ما امروز میراثدار بسیار بسیار مردمانیم که آمدند و به ما سپردند و رفتند، تا ما به که بسپاریم.
-شاهرخ مسکوب
تنها شادیام این است که هیچکس نمیداند کجا هستم. کاش میتوانستم همین را تا ابد کِش بدهم؛ خیلی دلخواهتر از مرگ است. در کنهِ وجودم خالـی و بیحاصلم، حتی در احساسِ شادمانیام.
- نامه از فرانتس کافکا به فلیسه
بوی رفتن می آید
نمیدانم بهار میرود تا تیر نبودنت قلبم را به درد آورد
یا میرود تا تابستان را داغتر بسوزم در گرمای عشقت....
من در هفت سین بهاری ام از خدا خواسته بودمت تا محول کند احوال دل بیقرارم را....
چه شده پس که با رفتن بهار حال دلم رو به شادی نمیرود .....
کاش می آمدی و چشمانم را با تیر...