با پاهای ناتوانی که از شدت اضطراب میلرزید، سراسیمه قدمی به سمت کلاساش برداشت.
دست لرزان و ظریفش را جلو برد و در شکلاتی رنگ کلاس را به سوی داخل هل داد که با صدای قیژ مانندی باز شد.
آب دهانش را به سختی قورت داد و بریدهبریده رو به هنرجویان و آقای واتسون ل*ب به سخن گشود:
-س...سلا..مم،...