هوا سرد بود و لرزی به تنم افتاده بود، دروغ چرا؟ من از ترس فرزان میلرزیدم! از اینکه اگه بفهمه با امیر دست به یکی کردم، با من چیکار میکنه؟
حس میکردم دچار اختلال آنهدونیا شدم، دیگه دیدن فرزان تو این شرایط برعکس همیشه خوشحالم نمیکرد! دستی روی قبر فرشته کشیدم.
- تو از اون بالا شاهدی، که اگه...
diablo
hadis hpf
hadis hpf کاربر انجمن کافه نویسندگان
آنا
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
انجمن رمان کافه نویسندگان
انجمن کافه نویسندگان
دانلود رمان
دانلود رمانمندیابلوهستمدیابلورمانآنلاینرمانآنلاینمندیابلوهستمرمان جنایی مندیابلوهستمرمان در حال تایپ
رمان در حال تایپ مندیابلوهستمرمان در حال تایپ مندیابلوهستم از hadis hpf
رمان معمایی دیابلو
فرزان